کد خبر: 330753
۰
۰
نسخه چاپی

خاطرات آیت الله شاهرودی از شهید صدر

به گزارش قم پرس امروز سالگرد رحلت آیت الله سید محمود هاشمی شاهرودی رئیس فقید مجمع تشخیص مصلحت نظام است.

به مناسبت دومین سالگرد رحلت آن عالم مجاهد و فقیه عالیقدر بخشی‌هایی از خاطرات ایشان از استاد خود شهید آیت الله سید محمد باقر صدر را از نظر می‌گذرانید.

آیت الله هاشمی شاهرودی در مصاحبه‌ای که به همت نشریه شاهد یاران انجام شده است می‌گوید:

من در دبیرستان بودم و شهید صدر در عراق به عنوان یک چهره فقیه نوپای جوان، با فکر و اندیشه‌های جدید مخصوصاً در سطح دانشجوها و نسل جوان مطرح شده بود؛ به ویژه کتاب‌هایی مثل «فلسفتنا» و مقالاتی که در نشریه الاضواء می‌نوشت، از او در میان جوان‌ها چهره بسیار محبوبی ساخته بود. ما بعد از دبیرستان وارد حوزه شدیم. تا قبل از آمدن به حوزه، ایشان را به عنوان یک چهره متفکر اسلامی می‌شناختیم. بعد که وارد حوزه شدیم، بعضی از اساتیدی که خدمتشان درس‌های سطح و به خصوص سطح عالی را مشغول شدیم، از شاگردان ایشان بودند و یا با ایشان ارتباط داشتند و همین ارتباط، قهرا به ارتباط با ایشان انجامید، چون نظام حوزه و رابطه استاد شاگردی، رابطه‌ای مهم و اساسی است. این مسئله باعث شد که ما با بعد فقهی و حوزوی ایشان هم آشنا شویم و لذا من سطح را که تقریباً تکمیل کردم؛ به درس ایشان رفتم. این که عرض می‌کنم در سال ۱۳۷۸ قمری بود.

شهید صدر خیلی به شاگردان خود علاقه داشتند و سعی می‌کردند آنها را از هر نظر تربیت کنند و چون تفکرشان سیستماتیک بود و با برنامه کار می‌کردند، برای این رابطه هم برنامه ریزی کرده بودند.

البته قبل از رفتن به درس ایشان، به جلسات و گعدههایی که در نجف، بین علما و فضلا، زیاد هم هست، می‌رفتم و خدمت ایشان رسیده بودم و ایشان هم ما را به سبب ابویمان می‌شناختند.ابوی از علمای سریع الفوت نجف بوده و در جوانی و در سن چهل سالگی فوت کرده بودند و همه از فوت ایشان بسیار متالم شده بودند. ایشان اولین تقریر نویس آن دوره نجف بودند و فقه و اصول آقای خویی را نوشته بودند. آقای صدر هم شاگرد آقای خویی بودند و از این روی به ایشان علاقه داشتند. مرحوم ابوی بنده در دوران قبل از ایشان، شاگرد آقای خویی و مورد توجه ایشان بودند.

شهید صدر جاذبه شخصیتی فوق‌العاده ای داشتند

خب، آقای صدر وقتی مرا شناختند، خیلی اظهار علاقه کردند و ایشان و دیگران که می‌دانستند ابوی بنده در جوانی فوت کرده بودند، معتقد بودند که ما این راه را ادامه بدهیم و عنایت خاصی هم به بنده داشتند. لذا قبل از حضور در درس ایشان هم، من با ایشان ارتباط پیدا کرده بودم، ولی وقتی در درس ایشان حاضر شدیم، این ارتباط خیلی قوی شد. عرض کردم رابطه استاد و شاگردی در حوزه‌ها رابطه بسیار عمیقی است، یعنی استاد در حوزه نسبت به شاگرد، هم مربی است، هم پدر است، هم مهذب است و اساتیدی که در حوزه‌ها مؤثر هستند، در همه امور شاگرد، حالتی این چنینی دارند.

ایشان هم جاذبه‌های خیلی قوی داشتند و جاذبه شخصیتشان فوق‌العاده بود. محبت بسیار زیادی نسبت به همه و مخصوصاً نسبت به شاگردانشان داشتند. واقعاً شاگردان ایشان احساس می‌کردند که ایشان از پدر به آنها نزدیک تر و در زندگیشان مؤثرتر و برایشان دلسوزتر است. واقعاً هم همین جور بود، یعنی ایشان خیلی به شاگردان خود علاقه داشتند و سعی می‌کردند آنها را از هر نظر تربیت کنند و چون تفکرشان سیستماتیک بود و با برنامه کار می‌کردند، برای این رابطه هم برنامه‌ریزی کرده بودند. البته ما ابتدا متوجه نمی‌شدیم و بعدها برایمان مشخص شد که ایشان برای هر چیزی برنامه‌ریزی کرده بودند. غیر از درس‌های سنتی فقه و اصول که هر روز صبح و عصر داشتند، با همان روش‌های سنتی حوزه، برنامه‌های بسیار مهمی را هم تنظیم کرده بودند که انسان متوجه نمی‌شد و بعدها می‌فهمید که این برنامه‌ها در شناخت و تربیت او چه نقش عجیبی داشته‌اند. به عنوان مثال در حوزه‌ها معمولاً تعطیلی زیاد است. در هر وفات و تولدی، حوزه تعطیل است. ایشان در تمام این تعطیلات، به استثنای مواقعی چون عاشورا و اربعین، از فرصت استفاده و شاگردان خود را با تاریخ ائمه و تاریخ اسلام و نگرش‌ها و بینش‌هایی که باید عالم امروز از تاریخ اسلام و ائمه داشته باشد، آشنا و به تناسب تولد یا وفات امامی که حوزه به آن مناسبت تعطیل بود، درباره این موضوعات، صحبت می‌کردند. مجموع این بحث‌ها شاید بیش از صد سخنرانی شده باشد که ضبط شدند و برخی چاپ هم شده اند. بعضی از طلبه‌های لبنانی ضبط می‌کردند. خود ایشان هم گفته بودند که ضبط و تدوین کنند بدهند ایشان بازنگری کنند که متأسفانه این کار نشد.

شهید صدر تقریباً درباره زندگی نامه و حیات تمام ائمه بحث‌های مفصلی داشتند. عرض کردم که ذهن سیستماتیکی داشتند و لذا در هر مبحثی، بنایی تنظیم و زندگی و حیات ائمه را بر اساس آن، به چند مرحله تقسیم کرده بودند و عمدتاً هم سعی داشتند نقش سیاسی ائمه در رهبری جهان اسلام، حفظ میراث پیامبر و مقابله با تحریف‌ها و تبلیغاتی که از بیرون و داخل جهان اسلام انجام می‌شوند. نیز تثبیت خط انبیا و ائمه اطهار را تبیین کنند، البته این تعابیر را قبلاً هم مطرح کرده بودند. بیشتر بحث‌های ایشان در این زمینه بود و چون اطلاعات خوبی هم در تاریخ داشتند، غالباً روایات و مستندات و نقل‌های تاریخی را از منابع معتبر می‌آوردند و خیلی هم بحث‌های زیبا و زنده‌ای بودند. درباره امیرالمؤمنین (ع) سه چهار سخنرانی داشتند که یکدیگر را تکمیل می‌کردند. درباره صلح امام حسن (ع)، درباره قیام امام حسین (ع)، فلسفه آن صلح، فلسفه این قیام، علت اختلاف در ادوار ائمه مباحثی را مطرح و این ادوار را به چهار مرحله تقسیم کرده بودند و این سوال را مطرح می‌کردند که چرا ادوار اینها یکسان نبودند و علل و ریشه‌ها و موجبات این اختلاف ادوار را خیلی زیبا تنظیم کرده بودند. این یکی از برنامه‌هایی بود که خیلی آرام در کنار برنامه‌های رسمی حوزه انجام می‌گرفت.

افق ذهن شاگردان خود را گسترش می‌دادند

یکی دیگر از برنامه‌های ایشان برنامه برای تعطیلی‌های ممتد مثل ماه مبارک رمضان یا تعطیلی تابستان بود. ایشان در این تعطیلات به عنوان دروس تفریحی، برنامه‌هایی چون درس‌های فقهی تطبیقی را برای شاگردان خود می‌گذاشتند. مثلاً در ماه مبارک رمضان بحث‌های فقهی معاملات و تطبیق آنها با مباحث جدید حقوق روز که آقای سعدونی و امثال اینها در کتاب‌هایشان نوشته بودند؛ تدریس می‌شد. ایشان هم شاگردان را تحریض و ترغیب می‌کردند که بروند و این کتاب‌ها را بخوانند، هم از مباحث آن کتاب‌ها نقل می‌کردند. افق ذهن شاگردان خود را گسترش می‌دادند و توجه آنها را از بحث‌های سنتی حوزه به مسائل مورد نیاز روز جلب می‌کردند. درباره مسائل فقهی مربوط به مسائل حکومتی بحث می‌شد. درباره احکام فقهی کلان مربوط به جامعه بحث می‌شد. علاوه بر این در یکی از روزهای هفته، احتمالاً چهارشنبه، مباحث خاص فلسفه اسلامی از دیدگاه جدید خودشان را مطرح می‌کردند. بعد از بحث استقراء نسبت به مبانی اسلامی بر اساس منطق استقراء، تحولی در ایشان ایجاد شده بود و بحث‌هایی را هم آماده کرده و نوشته بودند و اینها را در آن جلسه خصوصی به هفت هشت نفر از شاگردان خاص خود که مورد اعتماد و آشنا به تفکرات ایشان و اهل نظر و دقت بودند، القا می‌کردند. متأسفانه این جلسات هم تکمیل نشدند و خوردند به مسائل انقلاب و جمع شدند. این هم کاری بسیار اساسی بود که ایشان شروع کرده بودند. مبدأ و شروع جلسات بحث استقراء از بحث اصول بود که خارج از دروس حوزه، توسعه داده شد و از خلال بحث‌های این چنینی آن نتایج حاصل آمد. در این بحث فلسفه، مسائل فلسفه روز هم به شکل مفصل مطرح می‌شدند. مثلاً ایشان آخرین نظریات فلسفه روز درباره افکار فلسفی هگل را در آخرین متون شرق و غرب دنبال می‌کردند.

اواخر کتاب مفصلی از ترجمه دقیق‌ترین افکار فیلسوف معروف دیالکتیک، هگل، تهیه کرده بودند که مبانی مارکس هم از آن گرفته شده است. مارکس و انگلیس شاگردان هگل بوده اند و بحث دیالکتیک را از او گرفتند و وارد مباحث تاریخی کردند. منشأ بحث دیالکتیک و جدول، متعلق به هگل است. او در بعد فلسفی مطرح می‌کند، این دو در تفسیر تاریخ و جامعه. هگل افکار دشواری دارد و چندان برای همه قابل فهم نیست. ایشان این آرا را دنبال می‌کردند. در این اواخر کتاب قطوری را به ایشان داده بودند که یکی از شاگردان فلسفه هگل در زمان خود او تنظیم کرده بود و کتاب معتبری هم بود. اینها را مطالعه می‌کردند، خیلی وقت‌ها هم حاشیه می‌زدند و در این بحث‌ها می‌آوردند، یعنی سعی داشتند ذهن شاگردان خود را باز کنند. علاوه بر اینها جلسات روزمره و گعده و مجالس استفتاء هم که بود و همه آنها علم و فکر و نظریه پردازی و سوال و جواب بود. جلسات عادی ایشان هم کلاس درس بود. کل این مجموعه، شاگرد را از جهات مختلف تربیت می‌کرد. برخورد اخلاقی ایشان هم خیلی عجیب بود. بسیار متواضع بودند. دائماً دنبال این بودند که افراد را هم تربیت کنند، هم امتحان کنند، هم تذکر بدهند، هم خودشان برای اینها الگو باشند.

در برخوردهایشان، در تواضعشان، در رفت و آمدهایشان، با اساتید، با اقران خودشان، خیلی با ادب بودند و این ادب را سعی می‌کردند نشان بدهند. خلاصه از هر جهت سعی داشتند طرف را تربیت کنند. مسائل سیاسی هم که بحث می‌شد، خیلی مفصل وارد می‌شدند.درباره برخورد رژیم با حوزه و آقای حکیم واین مباحث، با حساسیت برخورد می‌کردند. قبل از آمدن بعثی‌ها، مرحوم آقای حکیم در اغلب استان‌ها، کتابخانه بزرگ اسلامی یا کتابخانه حکیم را ایجاد کرده بودند. این کتابخانه برای دانشجویان و علمایی که آنجا بودند، به عنوان یک مرکز محسوب می‌شد. عنوانش کتابخانه بود، ولی در آنجا کلاس‌هایی تشکیل می‌شدند و بچه مسلمان‌ها و جریانات جدید اسلامی در آنجا جلسه می‌گذاشتند و کارهای تبلیغاتی هم می‌کردند. سالی یک بار هم در نجف یا کربلا، کنگره بسیار بزرگی را تشکیل نمی‌دادند. در نجف در روز سوم شعبان و درباره امام حسین (ع) کنگره برگزار می‌شد. از قبل هم دعوت می‌شد که علمای جهان اسلام مقالاتی بنویسند. هم کتاب‌هایی تألیف می‌شدند و جایزه داده می‌شد، هم اجلاس بسیار عظیمی برگزار می‌شد و علمای زیادی می‌آمدند، معمولاً طبقه فضلا و اساتید دانشگاه‌ها و علمای نجف می‌آمدند که هر کدام جایگاه خاصی هم داشتند. اجلاس در نجف در مرکز علمی برگزار می‌شد و در کربلا در حسینیه تهرانی‌ها. هر دو هم در کنار حرم بودند و کل شهر هم آذین بندی می‌شد و وضعیت عجیبی بود. مثل نیمه شعبان در ایران، ولی خیلی باشکوه‌تر.

تمام شهر مثل حجله عروس می‌شد. همه خیابان‌ها با بهترین پارچه‌ها پوشیده می‌شدند. خیلی با عظمت بود. آقای صدر یکی از موسسین این دو جریان بودند. بعد هم خودشان معمولاً یک سخنرانی در اجلاس داشتند و مقاله مفصلی می‌نوشتند. این هم کارهای سیاسی و اجتماعی بود که ایشان انجام می‌دادند. منظورم این است که ایشان سعی می‌کردند شاگردان خود را آرام آرام و بدون تعجیل و سرو صدا و در یک جریان فکری متین و موقر، تربیت کنند. این نوع خصلت‌ها وقتی در استادی با آن همه عاطفه و محبت همراه می‌شوند، بدیهی است که شاگردان را شیفته او می‌کند. واقعاً ایشان جاذبه خاصی داشتند.

عوامل ورود شهید صدر به عرصه مرجعیت

دو عامل در ورود ایشان به عرصه مرجعیت مؤثر بودند. در ابتدا ایشان به دنبال همان مرجعیت رسمی حوزه بودند و مخصوصاً بیشتر آقای خویی را تأیید می‌کردند، چون اعتقاد به اعلمیت ایشان داشتند و شاگردشان هم بودند. دو مسئله عامل این تصمیم شد. یکی تصوری شبیه به تصور امام بود که به آیت الله بروجردی داشتند. می‌دانید که یکی از پایه گذاران آمدن آیت الله بروجردی به قم، امام (ره) بودند. از ایشان حمایت کردند، ولی به تدریج مشاهده کردند که این مرجعیت با تمام امتیازاتی که داشتند، در اثر فضایی که برایشان ایجاد شده بود، آن اهداف بلندی که امام (ره) دنبال می‌کردند، نه تنها پیگیری نمی‌کردند، بلکه وضعیت داشت بر عکس هم می‌شد.

آیت الله خویی در کتاب التسلیحات الخطیره شاه را تکفیر کردند. در مسائل مربوط به فداییان اسلام و شهید نواب صفوی و مبارزه با رژیم و امثال اینها، امام (ره) می‌دیدند که ایشان خیلی وارد نمی‌شوند، البته احترام آیت الله بروجردی، همچنان از جانب امام (ره) قویاً مراعات می‌شد. همین وضعیت هم در عراق برای آقای صدر پیش آمد. ابتدا خیلی به آقای خویی امیدوار بودند. نمی‌دانم چقدر در مورد تاریخچه آقای خویی اطلاع دارید.

ایشان از لحاظ شخصی و صرف نظر از اطرافیانش، مرجع بسیار آزاده و خوش فکری بودند. در پانزده خرداد، آقای خویی فعال‌ترین مرجع نجف بودند. التسلیحات الخطیره را نوشتند و شاه را تکفیر کردند. حکم کفر شاه را صادر کردند.

ایشان بود که نیمه‌های شب به سراغ آقای حکیم رفت و گفت آقای خمینی را گرفته‌اند و ممکن است اعدام کنند. در آن موقع آقای خویی مرجع نبودند و مثل خود امام (ره)، در حوزه استاد بودند و شأن بالایی داشتند و فضلای زیادی در درسشان حاضر می‌شدند. ایشان در آن وقت نسبت به مراجع قبل هم انتقاد داشتند و می‌گفتند برای خدمت به اسلام و پیشبرد اهداف اسلامی می‌شود از مرجعیت استفاده‌های بسیاری برد و حتی به شکلی تحقق منویات کلان اسلامی و اجرای احکام اسلامی را مطرح می‌کردند.

فتاوای ایشان در بسیاری از مسائل به این شکل است. ایشان فتاوای حکومتی خوبی هم دارند، علت هم همین آزادی فکر ایشان است. اندیشه آقای خویی قبل از اینکه به مرجعیت برسند؛ در این عرصه‌ها خیلی باز بود. هر کس با ایشان صحبت می‌کرد؛ به این نتیجه می‌رسید که ایشان اطلاعات حقوقی اش خیلی زیاد است، مسائل مفهمی اسلامی را خیلی کامل می‌دانستند، اسلام را به عنوان یک نظام، قبول داشتند. مثلاً ایشان تمام حکومت‌های غیر اسلامی را نامشروع می‌دانستند و فتوایشان این بود که از نظر اموال هم، آنها را مالک نمی‌دانستند و لذا کارمندانی که حقوق می‌گرفتند، دچار مشکل می‌شدند، چون حقوق آنها را مشروع نمی‌دانستند و می‌گفتند تا حکومت اسلامی نباشد و مشروعیت آن از طرف شارع امضا نشود، مشروع نیست. تمام مقلدین ایشان مشکل پیدا کرده بودند، چون ایشان می‌گفتند این حکومت‌ها شرعی نیستند. در حالی که امام (ره) که بحث حکومت اسلامی را بیشتر هم مطرح کرده بودند، این حکومت‌ها را مالک می‌دانستند، ولی آقای خویی مالک نمی‌دانستند و فتاوای آقای خویی در این قسمت، خیلی عجیب است.

در این قسمت‌ها افکارشان بلند بود. مطالعات عمومی‌شان هم خیلی خوب بود. حافظه خیلی خوبی هم داشتند و آقای صدر هم که سال‌ها شاگرد ایشان بودند؛ گمان می‌کنم این بحث‌ها هم بینشان رد و بدل می‌شد و خیلی به آقای خویی خوش بین بودند و به خصوص بعد از دوران آخر مرجعیت آقای حکیم که چالش با حکومت زیاد شده بود، آقای صدر تصور می‌کردند آقای خویی می‌توانند همان راه آقای حکیم را ادامه بدهند و با این امید بر رجوع به ایشان تأکید می‌کردند و با خود ایشان هم در ابتدای کار قول و قراری گذاشته بودند. این آقای حکیم که بعداً به اینجا آمد و در دیوان عدالت اداری قاضی شد و فوت کرد، خدا رحمتش کند؛ ایشان داماد آقای خویی بود و آن وقت کار فرهنگی می‌کرد. قبل از مرجعیت آقای خویی در دانشکده کلیه الفقه در نجف که متعلق به آقای مظفر بود، درس می‌داد. بعد از مرجعیت آقای خویی، تدریس را رها کرد و در بیرونی آقای خویی بود. ایشان هم آدم فرهنگی، امروزی، مطلع و خوش قلمی بود. خود ایشان قول و قرارهایی با آقای صدر و با ما داشت مبنی بر اینکه سعی شود وکلای آقای حکیم که مبارز و با صدام مخالف هستند، تأیید شوند و کسانی که با دولت‌اند و یا آدم‌های مشکوکی هستند، وکالت به آنها داده نشود. قول و قرارها هم محکم و استوار گذاشته شده بودند و لذا آقای صدر خیلی امید داشتند. آقای صدر بعد از مدتی دیدند که این کار انجام نمی‌شود یا عکس آن انجام می‌شود و حتی به کسانی وکالت داده شده که سابقه کمونیستی داشتند، سابقه ضد دینی داشتند و یا در بصره و امثالهم، شهرت‌های خاصی داشتند. ایشان هم خیلی ناراحت شدند.

دستگاه آقای خویی به تدریج از کنترل ایشان خارج شد و کاملاً مشخص شد که افق فکری باز یک مسئله است و مدیریت یک مسئله دیگر و ایشان نتوانستند اطرافیان خود را مدیریت کنند. آقای صدر از این جهت به تدریج مأیوس شدند و لذا با بیت ایشان قطع رابطه کردند، ولی با خود ایشان بعضی وقت‌ها سلام و علیکی داشتند. بیت آقای خویی هم دیگر رابطه شأن با ایشان قوی نبود و امید ایشان تبدیل به یأس و افسردگی شد. دو سال طول نکشید که یک دفعه وضع به این شکل عوض شد. حتی خود آقای حکیم را هم که آدم خوش فکری بود، پسران آقای خویی از جمله سید عباس آمدند و بیرونش کردند که به ایران آمد. اصل ایشان شوشتری بود و با برخورد بدی هم ایشان را بیرون کردند. بیت آقای خویی به دست کسانی افتاد که واقعاً خیلی معتقد به مسائل مبارزاتی و اجتماعی نبودند، بلکه بر عکس. و لذا این به نظر من یک علت بود.

عامل دیگر هم فشار مردم به آقای صدر برای تصدی مرجعیت بود. ایشان از نظر فکری، بحث‌های سیاسی و اجتماعی در کل عراق بی نظیر و در جهان اسلام کم نظیر بودند. کتاب‌ها و مقالات و صحبت‌های ایشان عمق عجیبی داشتند. چه از داخل چه از خارج عراق، ارتباطات زیادی با ایشان برقرار می‌شد. ایرانی‌هایی که در خارج بودند به آنجا زیاد رفت و آمد می‌کردند. مبارزانی بودند که بعضی از آنها قوم و خویش ایشان هم هستند، مثل آقای صادق طباطبایی و اعضای انجمن‌های اسلامی که می‌آمدند و می‌رفتند. آقای یزدی و امثال اینها، هم به لبنان و نزد آقای موسی صدر می‌رفتند و هم در نجف نزد ایشان می‌آمدند و جذب افکار و آرای علمی و سیاسی ایشان می‌شدند.

آقای صدر در همه بخشها امتیازات فوق‌العاده ای داشتند، بی نظیر بودند. در هر جلسه‌ای هر کسی سوالی داشت، به محض اینکه ایشان لب به سخن می‌گشودند، مخاطب مجذوب ایشان می‌شد. خیلی فوق‌العاده بودند. ایشان به هر حال درس اصول گفته بودند، فقه گفته بودند و شاگردانی را تربیت کرده بودند که در کشورهای عربی، مخصوصاً داخل عراق و لبنان رفت و آمد داشتند و اینها به تدریج اصرار داشتند که از ایشان تقلید کنند. همین‌ها مثلاً حاشیه‌ای را که ایشان بر عروه و یا منهاج الصالحین نوشته بودند، در صدها نسخه استنساخ می‌کردند. نزد خیلی‌ها اعلمیت ایشان ثابت شده بود و می‌خواستند از ایشان تقلید کنند و آن روحیه و شرایط انقلابی و عشق و علاقه هم مزید بر علت می‌شد. این موج، مخصوصاً در جوان‌ها به شدت به راه افتاده بود و در بعضی از علما مخصوصاً علمای بزرگ در استان‌های عراق هم دیده می‌شد، از جمله آسید میر محمد قزوینی در بصره که از فضلا و مجتهدین بودند و دفاتر بحث فقه ما و امثال اینها را خواسته بودند، اینها را خوانده بودند و بحث‌های فقهی را با بحث‌های کتابی آقای خویی که خیلی‌هایشان از جمله التحقیق چاپ شده بود؛ تطبیق می‌دادند و همین طور مستمسک آقای حکیم، ولی چون زمان حیات آقای حکیم بود و اعتقاد به اعلمیت آقای حکیم پیدا کرده بودند، می‌گفتند از لحاظ شرعی مکلفیم و نمی‌توانیم به کسی غیر از ایشان ارجاع بدهیم، اما آقای آسید محمد قزوینی، دو سه بار پسرهایشان و عشایر بصره را نزد آقای صدر فرستادند و این نمایانگر تمایل عمیق آنها به آقای صدر بود. بعد از فوت آقای حکیم، بعثی‌ها با ایشان برخورد کردند و چون ایشان شناسنامه کویتی داشتند، به آنجا فرار و همان جا هم فوت کردند. الان هم یکی از پسرانشان در آنجا قاضی هستند و امامت جماعت مسجد را به عهده دارند.

به هر حال، ایشان بارها پسرهایشان را نزد آقای صدر فرستادند و هر چه هم ایشان می‌گفتند که من متصدی نیستم و آنها را به بقیه مراجع، از جمله آقای خویی ارجاع می‌دادند، قبول نمی‌کردند. آنها از جلسه که بیرون می‌آمدند، دوباره مطالب ایشان را می‌گرفتند و استنساخ می‌کردند و یا استفتا می‌کردند و ایشان مجبور می‌شدند جواب بدهند. این دو عامل دست به دست هم داده بودند و واقعاً خواست عمومی مردم عراق بود، مخصوصاً جوان‌ها و طلبه‌ها و کسانی که از مراتب علمی ایشان اطلاع پیدا کرده بودند که تعدادشان کم هم نبود. این شرایط و وضعیت بیت آقای خویی، سبب شدند که ایشان مرجعیت را بپذیرند؛ ولی فوق‌العاده با احتیاط این کار را کردند. ایشان مثلاً اجازه ندادند حاشیه شأن بر منهاج الصالحین را در عراق چاپ کنیم. من به لبنان رفته بودم و اولین کتاب تقریرات اصول ایشان را چاپ کردم. اولین کتاب اصول را که در واقع جلد آخر تعارض الادله است؛ در سال ۱۳۹۲ هجری قمری در لبنان چاپ کردم. آقای آقا موسی آنجا بودند و خیلی هم به ما کمک کردند که بتوانیم آن را در دارالکتاب اللبنانی چاپ کنیم که از انتشارات بسیار معتبر لبنان بود و کتابهای مدرسه ودانشگاهها را چاپ می‌کرد و کتابهای دیگر را قبول نمی‌کرد، ولی مسئول آنجا که آقایی بود به نام حسن الزین، از مریدان آقا موسی صدر و به بیت صدر علاقه داشت. آقا موسی سفارش کردند و او هم کتاب را به شکلی بسیار شکیل چاپ کرد.

شهید صدر شرط کرده بودند که روی کتاب هیچ لقبی برایشان نگذاریم و فقط بنویسیم، «سید محمد باقر صدر». ابداً القاب حجت الاسلام و آیت الله را نپذیرفتند. آقای صدر در لبنان هم شاگردان زیادی داشتند. از همان جا برایشان نوشتم که در این جا شاگردان شما دارند حواشی شما را استنساخ می‌کنند؛ بنابراین اجازه بدهید اینها را چاپ کنیم. باز هم ایشان یک جواب مثبتی ندادند، ولی بالاخره ما آنجا با طلبه‌های لبنانی و یک آقایی به نام شمس‌الدین جمع شدیم و این را چاپ کردیم. اولین حاشیه ایشان بر منهاج الصالحین را در انتشارات دارالتعارف که متعلق به آقای عزیزی بود و حالا هم هست، چاپ کردیم. من این را چاپ کردم و در انبار آنجا گذاشتم و به نجف آمدم و به ایشان گفتم، «بالاخره این کتاب چاپ شده، شما صریحاً نگفتید چاپ نکنید و ماهم فضولتا چاپ کردیم. اگر نمی‌خواهید همان جا در انبار باشد، هر وقت تصمیم گرفتید پخش شوند و به تدریج به کتابخانه ها بیایند، پخش می‌کنیم.» بعد گفتم که هر کسی آمد مجانی به او می‌دهیم و نمی‌فروشیم. می‌خواهم عرض کنم که به این شکل و با کمال بی رغبتی پذیرفتند. شرط هم کرده بودند که روی کتاب هیچ لقبی برایشان نگذاریم و فقط بنویسیم، «سید محمد باقر صدر». ابداً القاب حجت الاسلام و آیت الله را نپذیرفتند. عین همان حالت‌هایی جوانی امام (ره). امام (ره) هم قبول نمی‌کردند که رساله شأن چاپ شود تا آقای مشکینی چاپ کردند و بعد هم دستور داده بودند که القاب روی جلد را سیاه کنند. هنوز هم آن نسخه‌ها هستند. به هر حال، چون نیاز به تدریج زیاد شد و از نظر بحث‌های سیاسی و اجتماعی مبارزاتی، فاصله ایشان با آقای خویی زیاد شد و میان مردم مورد توجه قرار گرفتند، این اتفاق افتاد و ایشان به رغم میل خود وبا احتیاط بسیار زیاد، مرجعیت را پذیرفتند.

بیشتر طلبه‌های عرب و لبنانی از مرجعیت ایشان استقبال کردند. البته عده‌ای از طلبه‌های ایرانی هم که در اخراج‌ها به ایران آمدند، به ایشان معتقد بودند. ایشان تا قبل از تصدی مرجعیت، از نظر علمی مورد قبول همه بودند و اکثر شاگردان ایشان هم ایرانی بودند. آنهایی هم که نمی‌آمدند، حسرت درس ایشان را می‌خوردند، ولی می‌گفتند ما می‌ترسیم بیاییم، چون رژیم بعث نسبت به ایشان حساس بود. مثل مرحوم آقای حکیم که به ضدیت با رژیم شهرت داشتند. بحث حزب الدعوه و مسائل حزبی هم بود. اینها یک مقدار حالت توقف در طلبه‌ها ایجاد می‌کرد، ولی همان طور که عرض کردم اغلب شاگردان ایشان طلبه‌های ایرانی بودند و فضلای اصلی پیرامون ایشان هم ایرانی بودند. در میان طلبه‌های لبنانی کسی به فضل طلبه‌های ایرانی نبود. خود ایشان هم توجهشان بیشتر متوجه ایرانی‌ها بود. سپس موضوع تصدیگری و بحث رساله به میان آمد. بعد هم که بین تشکیلات آقای خویی و تشکیلات امام (ره)، درگیری خیلی شدید شد.

تعداد زیادی از طلبه‌های ایرانی اعلمیت آقای خویی را نسبت به امام (ره) قبول نداشتند و این خودش اولین جدایی بود که شکل گرفت. آقای صدر سعی کردند این جدایی را با رفت و آمد خدمت امام (ره) و استقبال از بحث ولایت فقیه و سفارش کتاب ایشان به طلبه‌ها، حل کنند. ایشان اعتقاد داشتند که این کتاب نقطه عطفی در تاریخ مرجعیت است و خیلی از این کتاب تجلیل کردند. ایشان سعی می‌کردند پیش آقایانی که نزد ایشان می‌آمدند، یک مقداری وضعیت را جبران کنند. بعد هم بخش سنتی تشکیلات آقای خویی که مبارزه به این شکل را قبول نداشت، از ایشان جدا شد و حوزه به این معنا از ایشان کناره گرفت. البته هر دو طرف، جنبه‌های علمی و فقهی و فکری ایشان را قبول داشتند، اما برای تشکیلات آقای خویی سوال ایجاد شده بود که چطور ایشان در ابتدا همه را به آنها ارجاع می‌داد و حالا نمی‌دهد و لذا خیلی شدید برخورد می‌کردند. همین آقای فقیه ایمانی، داماد آقای خویی که الان کسالت دارند و کارهای تشکیلات دست او بود، با آقای صدر جلسه مفصلی داشت که شما چطور آن روز آن طور عمل کردید و حالا این طور عمل می‌کنید؟ اینها قبلاً با هم رفیق بودند. آقای فقیه ایمانی اصفهانی است. برادرشان آقای کمال وکیل امام (ره) بود وایشان که آقا جلال است، وکیل و داماد آقای خویی بود. آن موقع که نجف درس می‌خواند، با آقای صدر رفیق بود و خیلی گلایه داشت که با وجود علاقه‌ای که به استاد داشتید و آن سوابقی که من می‌دانم، چرا این کار را کردید؟

یک خاطره جالبی هم آقای صدر برای ما نقل می‌کردند. می‌گفتند آن وقتی که این آقا جلال تازه از ایران آمده بود و هنوز ازدواج نکرده بود، درس مرحوم آشیخ حسین حلی می‌رفت. آقای حاج حسن آقای سعید و بعضی از طلبه‌های ایرانی که اینها درس آقای خویی می‌رفتند، در درس ایشان هم شرکت می‌کردند. آقای حاج شیخ حسین حلی هم از علمای زاهد، عابد و بی ادعای درویش مسلک، ولی فاضل و از شاگردان مرحوم میرزای نائینی بود. قبل از آمدن امام (ره)، درس مهم بعد از درس آقای خویی، درس ایشان بود. بعد که امام (ره) آمدند، درسشان، درس مفصلی شد، ولی تا آن وقت، درس آقای حاج شیخ حسین از درس‌های مهم بود و طلبه‌های فاضلی داشت. ایرانی‌ها هم خیلی علاقه داشتند و ایشان هم نزد مرحوم میرزای نائینی درس خوانده بود و مثل ایشان فارسی درس می‌داد، طلبه‌های ایرانی خیلی به درس ایشان می‌رفتند. اوایل آقا جلال چند جلسه درس آقای خویی را می‌رود و بعد دیگر نمی‌رود. آقای صدر از او می‌پرسند که چرا دیگر درس آقای خویی نمی‌آیی؟ پاسخ می‌دهد که حاج شیخ حسین دقیق‌تر و بهتر است. آقای صدر می‌گویند خب حالا هر دو را برو. می‌گوید که نه، این کافی است. مدتی از این ماجرا گذشت تا بحث مصاهرتش با آقای خویی شروع شد و بعد هم انجام گرفت و به درس ایشان آمد.

آقای صدر می‌گفتند یک بار به شوخی به او گفتم، «معلوم شد یکی از ادله اعلمیت، مصاهرت است. آن موقع، این همه به تو می‌گفتیم این درس بیا نمی‌آمدی، حالا که داماد شدی می‌آیی؟» و درس حاج شیخ حسین را هم ترک کرد. خلاصه ایشان آمد عراق و خیلی حساس بود که شما چرا این کار را کردی و آقای صدر هم پاسخ‌هایی به ایشان دادند. مقصودم این است که جریان حوزه با ایشان، یک جریان سیاسی بود، وگرنه یک مبنای اصولی نداشت.طلبه‌های ایرانی هم که آنجا می‌آمدند، از اخراج می‌ترسیدند و دو سه بار، همه را اخراج کردند. آقای سلطانی آمده بودند و می‌خواستند بمانند. خانه هم گرفتند. می‌دانید که باجناق آقای صدر بودند. خود آقای صدر چقدر زحمت کشیدند تا خانه‌ای برایشان تهیه کردند؛ ولی همان شب بعثی‌ها شروع کردند بین کربلا و نجف عده‌ای را گرفتن و بعد هم آنها را به مرز فرستادند. من و آقای صدر با هم در خانه جدید آقای سلطانی به دیدنشان رفته بودیم. ایشان گفتند اینها وحشی هستند و من نمی‌توانم اینجا بمانم. شاید دو سه هفته‌ای بیشتر نبود که خانه را گرفته و اثاث مرتب و خوبی درست کرده و خانواده شأن را هم آورده بودند. گفتند فردا بچه مرا، خانواده مرا یا خودم را بگیرند بفرستند، خانواده‌ام اذیت می‌شوند. اینها وحشی هستند. اینجا کی نمی‌تواند بماند و لذا کوچ کردند و برگشتند. مقصودم این است که چنین شرایطی بود و اینها از این ابزار اخراج، خیلی استفاده کردند، به این شکل که فلانی، درسش حساس است و اگر کسی آنجا برود، او را می‌گیرند. یا بحث سیاسی بودن آقای صدر که می‌گفتند خیلی دقیق است، خیلی فاضل است، خیلی ملاست، ولی سیاسی است. سیاسی هم در آن جو سنتی نجف، به خصوص در میان طلبه‌های ایرانی، غیر از آنهایی که در اطراف امام (ره) بودند، چیز غریبی بود و خیلی از این مسئله وحشت داشتند و خلاف شأن حوزه می‌دانستند که فرد وارد بحث‌های سیاسی شود. معتقد بودند دین از سیاست جداست و مخصوصاً حوزه باید از سیاست جدا بماند. این خیلی معمول بود و از این اهرم، علیه ایشان خیلی استفاده می‌شد. این حالت در طلبه‌های لبنان اثر نمی‌کرد، چون اهل آنجا بودند و درگیر بودند. جوان‌ها هم که اساساً مبنایشان مبارزه و این صحبتهاست. آقای صدر بالقوه پتانسیل بسیار بالایی برای مرجعیت داشتند، چون هم از نظر فقهی بسیار روشن بودند، هم از نظر مسائل فکری خیلی مسلط بودند.

جامعیت خاصی هم داشتند. مثلاً مرحوم مطهری که خدا رحمتشان کند؛ در بحث فلسفه و جامعه نظرات خیلی خوبی دارند و آقای صدر هم خیلی به ایشان علاقه داشتند، ولی در مبحث فقه نه کتابی دارند، نه شاگردی را تربیت کرده اند. ماموریث فقهی شهید صدر در حال حاضر هم محل مراجعه اهل دقت است. الان طلبه‌های فاضل قم می‌گویند در درس خارج تا کسی متعرض نظریات شهید صدر نشود، می‌گویند این درس کاملی نیست. تقریرات چاپ شده و بحث‌های ایشان دارد حالت تسلط پیدا می‌کند و مثلاً در مسائل اصولی و بحث‌های خارج فضلا و اساتید قم که دارند جای پیرمردها را می‌گیرند، بحث‌های ایشان دارد سایه می‌اندازد. شاگردان خوب آقای آمیرزا جواد آقا تبریزی که حالا در قم درس خارج می‌دهند، اگر متعرض نظریات شهید صدر نشوند، شاگردها جمع نمی‌شوند و می‌گویند این حرف‌های جدید راهم بگویید. شبیه بحث‌های خود آقای خویی در فقه و در رجال، چون در معجم و امثالهم دراین قسمت کارکرده و اگر کسی بخواهد بحث رجالی کند، اگر نظریات آقای خویی در معجم را نگوید از او علت را می‌پرسند. یا مثلاً شرح عروه آقای خویی، انصافاً هر کس از اساتید که بخواهد درس بدهد، یکی از این کتاب زیربغلش است و نمی‌تواند نگوید. عین همین وضعیت درباره اصول آقای صدر ایجاد شده، البته فقه را زیاد بحث نکرده اند، غیر از همان سه چهار جلد طهارت که چاپ شده، ولی اصول کامل است، چون ایشان دو دوره اصول گفتند و بعد هم چاپ شد. آقای صدر یک حالت جامعیت خاصی داشتند. بالقوه این آمادگی از نظر پذیرش حوزه‌ها در ایشان خیلی زیاد بود، ولی جریانات سیاسی، تقدیر ایشان را جور دیگری رقم زد که از جنبه‌های علمی واقعاً جای تأسف دارد، ولی از جنبه جهاد و ایثار و شهادت‌، خداوند این را برای ایشان تقدیر کرده بود که از مقامات خیلی عالی است.

علاقه شهید صدر به امام خمینی

آقای صدر خیلی به امام (ره) نزدیک بودند. امام (ره) در همان اوایل، در زمان آقای حکیم، آقایان مبارزی که از اروپا و جاهای دیگر می‌آمدند، به آقای صدر ارجاع می‌دادند. من یادم هست که به اتفاق آقای صادق طباطبایی که می‌آمد با آقای صدر زیاد گعده می‌کردیم. ایشان از آلمان که می‌آمد، به خانه ایشان می‌رفت، چون مَحرم خانواده ایشان بود و آقای صدر شوهر خاله اش می‌شد. یک وقتی ایشان به من گفت ما به امام (ره) گفتیم این بحث‌هایی که در مسائل اسلامی مطرح می‌کنیم، تقریباً به ته کشیده است. می‌خواهیم ادامه بدهیم. به چه کسی مراجعه کنیم؟ امام (ره) دو بار ما را به آقای صدر ارجاع دادند و گفتند از افکار ایشان استفاده کنید. امام (ره) به ایشان امیدوار بودند. جریانات بعد از وفات آقای حکیم و ارجاع، اوضاع را به هم زد.

آقا موسی هم در لبنان در طبقه بندی، امام (ره) را بعد از آقای خویی قرار دادند و آن حرکت هم تأثیر گذاشت. این دو حرکت بسیاری از آقایان را ناراحت کرد. حق هم داشتند ناراحت شوند. اینها در حقیقت تا حدی تحت تأثیر روابط استاد شاگردی و رفاقت عمل کردند. یک مقداری هم جنبه فکری باز آقای خویی در اینها ایجاد شبهه کرد. عرض کردم آقای خویی طوری بودند که هر کس با ایشان می‌نشست؛ از نظر فکری مجذوبشان می‌شد. می‌گفتی حکومت اسلامی، می‌گفتند بله حکومت اسلامی لازم است، می‌گفتی اقامه حدود، می‌گفتند بله لازم است. اصلاً فتوا داده بودند که اقامه حدود، مختص به زمان امام معصوم نیست و از بدیهیات اسلام است و در هر زمانی باید اقامه شود. فکر آقای خویی خیلی باز بود. هر کس که این فکر را می‌دید، خیال می‌کرد ایشان به محض اینکه مرجع شوند، این فکر را به منصه ظهور می‌رسانند و اولین کارشان این است که حکومت اسلامی را برقرار کنند. مخصوصاً با آن تکفیری که شاه را کردند و حکومت‌ها را نامشروع و اموالشان را مجهول المالک دانستند و مالکیت آنها را شرعی نمی‌دانستند. کسی که این طور شفاف در فتاوای فقهی و شرعی مواضع خود را اعلام کند، انتظار این است که اگر مرجع شود، قهرا یکی از طلایه داران برگزاری حکومت اسلامی می‌شود، در حالی که درست عکس این شد و به آقای صدر افسردگی دست داد. یک لطمه بزرگی خوردند. قضایا درست ۱۸۰ درجه عکس شد. حتی در حدی که آقای حکیم هم تصدی اجتماعی می‌کردند؛ آقای خویی انجام ندادند. بعد هم به خاطر ایرانی بودن شاگردان ایشان و قضایایی که در اطرافشان روی داد، قضایا عکس شد و خیلی لطمه خوردند و دیگر جبران این مسائل، خیلی سخت بود. بعد هم که پشت سر هم مسائل پر تنش ایجاد شدند.

مسئله اخراج ایرانی‌ها پیش آمد و آقای خویی رفتند به انگلستان که آقای صدر به شدت ناراحت شدند و تا بغداد خدمت ایشان رفتند که آقا کجا دارید می‌روید؟ در دفتر شما در نجف می‌گویند هر که می‌خواهد به ایران برگردد، برود. حوزه دارد از هم متلاشی می‌شود. آقای خویی گفتند، «شما بروید از قول من بگویید که ایشان راضی نیست کسی برود.» آقای صدر آمدند به نجف و این را گفتند و فردای آن روز دفتر آقای خویی تکذیب کردند. آسید جمال گفت که پدر من این را نگفته. و آقای خویی رفتند انگلستان و اگر مقاومت امام (ره) و مقاومت مرحوم آیت الله شاهرودی نبود، حوزه از دست رفته بود. در عین حال خیلی‌ها به قم رفتند. فضلای حوزه علمیه نجف ایرانی‌ها بودند. در میان عرب‌ها کمتر طلبه فاضلی پیدا می‌شد. لبنانی‌ها هم محدود بودند. اجمالا اینکه ماجرای اخراج‌ها بود، تنش‌های حوزه هم بود.

ایشان از دو طریق با امام (ره) ارتباط داشتند. یکی از طریق مرحوم آسید احمد آقا که خودشان هم در درس آقای صدر شرکت می‌کردند، یکی هم افرادی که از خارج می‌آمدند و همچنین طلبه‌هایی که با آنها ارتباط داشتند. مثلاً آقای دعایی خیلی نقش داشتند و با انجمن‌های اسلامی و خارج از کشور ارتباط داشتند و حقاً خیلی هم نقش برجسته ای داشتند. در بحث‌های سیاسی و اجتماعی، ارتباط آنها به این نحو بود. خود آقای صدر هم به هر مناسبتی دیدن امام (ره) می‌رفتند. بارها در خدمت ایشان به دیدن امام (ره) رفتیم و امام (ره) هم خیلی به ایشان احترام می‌کردند، مخصوصاً اواخر که امام (ره) را در منزل، محصور کردند، تنها کسی که به دیدن امام (ره) رفت، آقای صدر بود. هیچ کس نرفت. می‌ترسیدند. روز بعد هم که امام (ره) رفتند مرز کویت و بعد به پاریس رفتند.

در سه چهار روز آخر، تمام اطراف خانه امام را گرفته بودند و هیچ کس اعم از عرب و دیگران، به دیدن امام (ره) نرفت و فقط آقای صدر می‌رفتند. قبل از تصمیم برای رفتن به کویت، امام یک هفته‌ای در منزل محصور بودند. قبلاً هم برخورد آقای صدر همین طور بود. در وفات مرحوم حاج آقا مصطفی، ایشان سه چهار بار به دیدن امام (ره) رفتند. امام (ره) هم خیلی به ایشان اظهار لطف می‌کردند. اواخر داشت خیلی چیزها جبران می‌شد، ولی متأسفانه دیر شده بود، یعنی زمینه زیادی نمانده بود. امام (ره) دچار مسائل ایران و غلیانی که در کشور شده بود، شدند.

در آنجا هم بحث بعثی‌ها بود و برخوردهای بدی که کردند و کسانی را اعدام کردند. مرحوم حاج آقا مصطفی، خدا رحمتشان کند. در ابتدا خیلی به آقای صدر علاقه داشتند. بعد از این جریان اعلام مرجعیت آقای خویی، یک مقداری دلگیر شدند، هم از آقا موسی صدر و هم از ایشان که این را هم ما به تدریج با رفت و آمدها و با تبیین اینکه این مربوط به تاریخ است و مرحله اش گذشته است، جبران کردیم، ولی حوادثی که رخ دادند؛ انسان را به شدت پکر می‌کردند. انسان تا می‌خواست فکری بکند، حادثه‌ای رخ می‌داد یا شاگردان ایشان و یا شاگردان امام (ره) اخراج می‌شدند. همین آقای آمیرزا جواد آقای تبریزی را در راه کربلا گرفتند. یک شبانه روز آنها در خانی به نام خان نیمه که از خانهای شاه عباسی و بین کربلا و نجف است، نگه داشتند. آنجا نه اتاقی دارد و نه چیز دیگری. فقط یک سایه بان دارد. آنها را آنجا نگه داشته و یک مشت خرمای خشک جلویشان ریخته بودند. واقعاً برای آمیرزا جواد آقا و آمیرزا کاظم تبریزی و آقای کوکبی و دیگرانی که آمدند این طرف، سنگین بود. خیلی از زعمای حوزه آمدند این طرف و صدام به همین ترتیب، حوزه را از بین برد و آنجا را از فضلا و علما، خالی کرد. ایرانی‌ها هم که فقط تک و توکی ماندند. بقیه هم، آدم‌های درستشان، چه عرب، چه لبنانی، همه رفتند یا به زندان افتادند. یک مشت بعثی ماندند. یعنی صدام چنان ضربه‌ای به حوزه زد که هنوز هم قد راست نکرده است. با این که چهار پنج سال است که صدام رفته، ولی هنوز هم که طلبه‌ها می‌روند، می‌گویند حوزه، حوزه نیست. یعنی ریشه را درآورد.

شب فرار شاه، آقای صدر درس نگفتند و با حال و بیان عجیب و سحرآمیز و لحن حماسی درس را شروع کردند. خیلی عجیب بودند. هم قلم عجیبی داشتند، هم بیان خارق العاده ای. بعد از گفتن بسم الله گفتند، «الیوم تحقق آمال الانبیا» امروز آرزوها و خواب انبیا در تاریخ محقق شد. این قدر ایشان خوش بین بودند. بحث‌ها و تظاهرات شروع شدند و من به ایشان گفتم این وضع قطعاً منشأ تحول بزرگی در منطقه می‌شود و حالا که صدام می‌بیند که رژیم شاه موفق نشده، شما را آسوده نخواهد گذاشت و هر جوری که هست شما باید از عراق بیرون بیایید.

منبع : مهر

قم پرس منتظر دریافت اخبار و پیام های هموطنان عزیز می باشد.

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید