به مناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس، ویژه برنامه تلویزیونی «روایت حبیب» در هفت قسمت به بررسی زندگی شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی در دوران دفاع مقدس میپردازد. در این مجموعه برنامه بخشهای متنوعی از دوران دفاع مقدس شهید سلیمانی برای اولین بار از سیمای جمهوری اسلامی پخش خواهد شد. گزارشهایی از سیر اقدامات سردار سلیمانی از سال اول تا پایان جنگ، برشهایی از سخنان رهبر معظم انقلاب اسلامی در جمع رزمندگان لشکر حاج قاسم، گزارش هایی از رابطه شهید سلیمانی با شهدا و سخنان تبیینی و دیدهنشدهای از حاج قاسم سلیمانی درباره دوران دفاع مقدس از جمله بخشهای «روایت حبیب» است. «روایت حبیب» در ایام هفته دفاع مقدس هر شب از شبکه سه سیما پخش شد و در این برنامه محمدباقر قالیباف، محسن رضایی، سیدیحیی رحیم صفوی، جعفر اسدی، محمدعلی جعفری، علی فضلی، محمدرضا فلاحزاده، مرتضی حاجیباقری و ... با اجرای نادر طالبزاده مهمان «روایت حبیب» بودند.
در این گفتگو سردار ابوباقر (فلاحزاده)، مهمان روایت حبیب بودند که متن این گفتگو را در ادامه میخوانید:
با توجه به اینکه جنابعالی از فرماندهانی هستید که در دوران حساس جنگ سوریه در آنجا حضور داشتید، اثر حضور سردار سلیمانی در سوریه چه تغییر وضعیتی به آن بحران داد؟ با توجه به اینکه داعش به صد متری کاخ بشار اسد رسیده بود و او تصور نمیکرد که اسلحه به دست مردم بیفتد تا علیه تروریستها بجنگند و حاج قاسم توانست متقاعدش کند که راه دیگری ندارد. در این زمینه برای ما توضیحاتی بفرمایید.
بسماللّهالرحمنالرحیم؛ اگر اجازه دهید من یک مقدمهای از حاج قاسم بگویم، بعد وارد آن جریان شوم. حاج قاسم مثل جوانان دیگری که قبل از انقلاب با مسجد و روحانیت و قرآن سروکار داشتند، همینگونه بود و تا آخر هم با قرآن و مسجد مأنوس بود. ما از ایران که بهسمت دمشق راه میافتادیم، ایشان گاهی قرآن و گاهی کتاب دستشان بود. وقتی از دمشق با هواپیما به حماه و از حماه با هلیکوپتر بهسمت حلب میرفتیم، در طول مسیر قرآن دستش بود و همراه با تلاوت مطالبی را هم یادداشت میکرد. با مسجد هم مأنوس بود و واقعاً مسجدی بود. نمازخوان نبود، بلکه نمازی بود. در تاریخ اسلام نمازخوان خیلی داشتیم. خوارج هم نماز میخواندند، ولی ایشان نمازی بود. کسی که نمازی باشد دور گناه و فحشا نمیرود و از محرمات، زشتیها و پلشتیها دوری میکند و بهسمت خوبیها که سرآمدش اخلاق، اخلاص، تواضع و عبودیت درگاه خداوند است رو میآورد. ایشان با روحانیت سروکار داشت و با واسطهی روحانیت اصیل انقلابی پیرو امام شد و در نهایت تربیتشدهی مکتب حضرت امام شد که آقا فرمودند.
واقعاً امام را خوب میشناخت. وظیفه را هم خوب شناخت و عمل کرد. گاهی افراد امام را میشناسند، وظیفه را هم میشناسند، ولی عمل نمیکنند. دارای شناخت و بصیرت بود. اگر بصیرت نمیداشت، نسبت به دشمنان و توطئههای دشمنان شناخت پیدا نمیکرد و اصلاً به سوریه نمیرفت. نسبت به دشمنان و توطئههای دشمنان حاج قاسم شناخت پیدا کرد و داعش، النصره، القاعده و اسرائیل را دشمن اصلی نمیدانست، بلکه آمریکا را دشمن اصلی و اینها را زاییدهی تفکر و برنامهریزی آمریکا میدانست. بهلحاظ همین شناخت و بصیرت بود که در سوریه حاضر شد. زمانی که القاعده و داعش به نیابت از آمریکا و اسرائیل با پشتیبانی حامیانشان سوریه را دچار بحران کردند و به آتش کشیدند، ایشان به دستور رهبر انقلاب آنجا حاضر شد. رهبر انقلاب فرمودند بروید توطئهی داعش و القاعده را سرکوب کنید. آقا با این روشنبینی و آیندهنگری دستور دادند که اینها را سرکوب کنید که دستاوردهای بلندی هم داشت و حاج قاسم این تدبیر حضرت آقا را با شناخت از دشمن در سوریه عملی کرد.
حاج قاسم زمانی در دمشق مستقر شد که فتنه از درعا، استان جنوبی شروع شد و همزمان به ابوکمال، غوطهی شرقی و غربی اطراف دمشق، حمص شمالی، شمال منطقهی حماه، اطراف ادلب، اطراف حلب مثل فرودگاه کویرس، شرق و شمال حلب و اطراف شهرهای شیعهنشین نُبلالزهرا رسیده بود و این مناطق به دست گروههای تروریستی افتاده بود. ایشان برای این بحران سازماندهی مثل بسیج میکند که برگرفته از تدبیر حضرت امام بود که در سوریه به آن سازمان دفاع مردمی میگویند. خب این سازمان را تشکیل داد و با جذب، آموزش، تسلیح و مستقرکردن آنها در تمامی خطوط جبههی سوریه، نبرد را آغاز کرد. البته در حوزهی سازماندهی به همین مقدار بسنده نکرد و این یک قسمت از کار بود.
بخش اعظمی از دفاع برعهدهی سازمان دفاع مردمی بود. البته ارتش سوریه واقعاً مردان پاکباز و شجاع میدانی داشت که از جنوب سوریه گرفته تا دمشق، حمص، حماه، دیرالزور و ... مشغول نبرد بودند؛ امّا حجم هجمهی دشمن آنقدر سنگین بود که ارتش به تنهایی قادر نبود جلوی دشمن ایستادگی کند. همچنانی که در دفاع مقدس ارتش و سپاه نوپای ما به تنهایی قادر نبود بایستد و بسیجی شکل گرفت که به کمک ارتش و سپاه آمد. در سوریه هم حاج قاسم از این تدبیر استفاده کرد و این سازمان را شکل داد و در کنار ارتش سوریه مشغول نبرد شد. البته به این نکته هم اشاره کنم که در سازمان دفاع مردمی سوریه فقط شیعیان حضور نداشتند، بلکه علویون، سنیها، مسیحیان و دروزها هم بودند؛ چرا؟ چون این هجمه علیه شیعه، علویون، مذهب چهارگانهی اهل سنت، مسیحیت و بالاتر از آن علیه انسانیت بود؛ یعنی تروریستها همه را قلعوقمع میکردند و میکشتند.
امّا همانطور که اشاره کردم حاج قاسم به همین مقدار بسنده نکرد و از نیروهای فاطمیون افغانستان هم استفاده کرد. میدانید که فاطمیون یک سازمانی است که دو سر دارد؛ همچنانی که تعدادی از آنها در جنگ ایران و عراق داوطلب شدند، در سوریه هم داوطلب شدند که به کمک مردم مسلمان و مظلوم سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب کبری سلاماللهعلیه و حضرت رقیه سلاماللهعلیه بیایند. از طرف دیگر حاج قاسم بهدلیل اینکه سپاه محمد را در افغانستان شکل داده بود، چنین تدبیر کرد که یگانی از نیروهای افغانستانی شکل بگیرد. دفعهی اوّل هم کمتر از پنجاه نفر آمدند و بعد توسعه پیدا کرد تا به لشکر فاطمیون تبدیل شد. لشکر فاطمیون نبردهای خودش را در غوطهی شرقی، در هزاروپانصد متری حرم زینب کبری سلاماللهعلیه آغاز کرد و سپس در منطقهی درعا و قنیطره نبرد را ادامه داد و بعد در حلب، حماه، الضمیر دمشق، جبلالقرا، سدالوعر، حمیمه، السخنه، تدمر، دیرالزور و ابوکمال نقشآفرینی کرد.
بر حسب همین تدبیر لشکر زینبیون هم شکل گرفت که آنها از تبعههای پاکستانی بودند. آنها هم اوّل تعدادشان کم بود و ده پانزده نفر بودند و بعد تعدادشان بیشتر شد که در عملیاتهای آزادسازی مناطق حلب شرکت کردند و نهایتاً در عملیاتهای بعدی و آزادسازی کل سوریه حماسه آفریدند. با تدبیر تشکیل لشکر فاطمیون افغانستان، زینبیون پاکستانی، حیدریون عراقی و سازمان دفاع مردمی که از چند تیپ و لشکر و قرارگاه تشکیل میشدند، منجر به سرکوبی گروههای تروریستی النصره و داعش در سوریه شدند.
سوریه نقش حساسی برای مبارزه با رژیم صهیونیستی دارد و بشار اسد در این جنگ ایستاد، ولی کسی توقع نداشت که بایستد. خیلی از کشورهای غربی از جمله آمریکا فکر میکردند که او کم میآورد و بعد از پدرش آن کاریزما و جسارت را ندارد؛ امّا علیرغم اینکه سوریه نابود شد، ولی بر داعش غالب شد و به پیروزی رسید. اکثراً از نقش سردار سلیمانی و ویژگیهایی که داشت و چطور توانست این کار را بکند آگاهیم، ولی مردم از جزئیات خبر ندارند که چه اتفاقی افتاد و چگونه شهرهای مختلف که هر کدام در محاصرههای سخت افتاده بودند آزاد شدند. یک مقدار از این جزئیات برای مخاطبان بفرمایید.
آقای بشار اسد و همچنین حافظ اسد در طول تاریخ حکومتشان هیچ قراردادی را با رژیم صهیونیستی امضاء نکردند، سفارتخانهای باز نکردند و هیچ مذاکرهای با رژیم صهیونیستی انجام ندادند. حتی هیچ معاهده و صلحنامهای را در مصاحبهای تأیید نکردند. از آن زمان تا الآن هم با رژیم صهیونیستی بهخاطر جولان اشغالی سر جنگ دارند که بخش اعظمی از استان قنیطره و درعا را دربرمیگیرد. در جنگ 33 روزه هم حامی حزبالله و علیه رژیم صهیونیستی بودند. در جنگ هشتساله هم حامی ایران بودند و در وحدت عربی انشقاق ایجاد کردند و آن وحدت را شکستند.
ما اگر امالقرای جبههی حق را ایران بدانیم که هست و پرچمدار جبههی حق را حضرت امام و حضرت آقا بدانیم که هست، ولی خط مقدمش سوریه است و اگر خط مقدم شکسته میشد دشمن تا کشور ما پیشروی میکرد. دو نفر از ژنرالهای اسرائیل در مقالهای عنوان کردند که هنر رهبر انقلاب ایران این بود که توانست با به کارگیری نیروهای خارجی توطئهی علیه کشور و ملتش را در فاصلهی طولانی از مرزهایش سرکوب کند. واقعش این هنر رهبر انقلاب بود؛ امّا نکتهای که میخواهم عرض کنم تدبیر حضرت آقا بود که فرمودند بروید در سوریه که حکومت بشار نشکند و حرم حضرت زینب کبری سلاماللهعلیه و سیده رقیه سلاماللهعلیه آسیب نبیند و حکومت وهابیت نوگرایی (داعش) شکل نگیرد.
تدبیر حضرت آقا واقعاً تدبیر حکیمانهای بود، امّا آن کسی که در میدان میخواست به آن عمل کند حاج قاسم بود. من به حاج قاسم گفتم حاجی تدبیر حکیمانهی حضرت آقا یک طرف، ولی موقعی که در صحنهی سوریه و در حوزهی عمل واقع میشویم تدبیر به اضافهی ارادهی میدانی یک طرف است و جنگ طرف دیگرش هست. چرا؟ چون ۱۶ درصد جغرافیا مانده بود و بقیه به دست مسلحین افتاده بود. با تیر اشتاگر کاخ بشار اسد را میزدند. تیر قناسه به حرم حضرت زینب میرسید؛ یعنی تا اینجا پیشروی کرده بودند. اصلاً امیدی نبود، ولی ارادهی میدانی حاج قاسم، کشف شناخت، کشف اطلاعات، سازماندهی و شروع عملیاتها بود که نقشآفرینی کرد.
حاج قاسم یک چهرهی دو وجهی داشت؛ هم عابد بود، هم زاهد بود، هم اهل نماز شب بود، هم متشرع بود، هم دل رئوفی داشت، هم چشم گریانی داشت. از آن طرف اهل مطالعه و کسب اطلاعات از دشمن بود و هم اهل طرحریزی بود. حاج قاسم یک دیپلمات بسیار قوی در عرصهی مذاکرات سیاسی و یک آدم استراتژیست بود. در عین اینکه استراتژیست بود یک تاکتیکی محض بود. نگاه به زمین میکرد و میگفت از این طرف عملیات نکنید، از این محور عملیات کنید. چند نمونه خدمتتان عرض کنم؛ با حاج قاسم به منطقهی جنوب رفتیم. به من گفت ابوباقر این ارتفاعات مثل ارتفاعات رقابیه میماند. این ارتفاعات هم مثل ارتفاعات «علی گره زد فتحالمبین» است که اگر دشمن روی آن میآمد کار تمام بود. گفت که اگر ما این ارتفاعات را نگیریم و دشمن خودش را روی ارتفاعات دمشق برساند، شهر سقوط میکند. با این نگاه عملیاتها طرحریزی و اجرا شدند و دیرالعدس، کناکر، خربه سلطان، دیر ماکر، تل عروس، تل مرعی، تل فاطمه و تل قرین آزاد شدند. همچنین در منطقهی حلب گفت بهسمت معمل صابون و حردتنین و رتیان نروید و سمت حمله بهسمت دویر زیتون باشد.
در آخرین مرحله از آزادسازی حلب، نیروها در محلهی صالحین و حیالشهاده مشغول نبرد بودند که به اینجا آمد و گفت محله حیالشهاده را مستقیم جلو بروید و این طرف و آن طرف را ول کنید. یک منطقهی بازی بین این دو محله بود و منطقهی شیخ سعید هم بود. محلهی وسط محلهی حیالشهاده بود. گفت همین محله را مستقیم جلو بروید و موقعی که رسیدید پشت دو محله را ببندید. آنجا برادران حزباللّه و سپاه به حاج قاسم گفتند که بعید است سقوط کند، چون نمونهای از آن را داشتیم. گفت شما این کار را انجام دهید قطعاً حلب آزاد میشود. بعد هم به خط مقدم آمد و با طرحریزی که انجام داد عملیات انجام شد و از صبح تا حدود دو ساعت از شب گذشته بود که بچهها به انتهای آن رودخانهای که داخل شهر و پشت دشمن بود رسیدند که یک دفعه از خط تماس گرفتند و گفتند دشمن دارد فرار میکند. دقیقاً همان روزی بود که حاج قاسم به قلعهی حلب رفت و دشمن با قناسه بهسمتش شلیک کرد. عکسش هم در رسانهها و فضای مجازی پخش شد.
در منطقهی شمال حماه، روی جبل زینالعابدین آمد و منطقه را که نگاه کرد از نیروهای مستقر سؤال کرد که تک اصلی دشمن کجاست؟ گفتند غرب و شرق رودخانهی عاصی تک اصلی است. حاج قاسم گفت نمیتواند دو طرف تک اصلی باشد. به ایشان گفتیم که در دو طرف فشار سنگین است. اگر دشمن جبل زینالعابدین را بگیرد حماه سقوط میکند و به ریف الرستن وصل میشود و التلبیسه به حمص شمالی و مرز لبنان وصل میشود. از آن طرف هم فرودگاه سقوط میکند و با سقوط حماه و اتصال، کشور سوریه به سه قسمت میشود. ایشان گفت حرکت کنید برویم بهسمت تلی در شمال حماه و آنجا مستقر شد. به حسین پورجعفری گفت دوربینش را بیاورد. دوربین کشید و گفت تک اصلی غرب رودخانهی عاصی است. فردای صبح همان روز جلسه گذاشت و عملیات هجومی برای منطقهی غرب عاصی طراحی کرد که منجر به آزادی تل شیهه، منطقهی غمحانه، منطقهی حلفایا، طیببهالامام، صوران، معان و زلاقیات حماه شد و عملیاتهای بعدی اتفاق افتاد.
در تمام عملیاتهایی که در منطقهی شرقی انجام شد خود ایشان حضور داشت و عملیاتها را با بحث مفصلی که بین برادران حزباللّه، سپاه، حیدریون و حشدالشعبی صورت میگرفت جمعبندی و تصویب میکرد. در عملیات بوکمال تقریباً نزدیک به یک ماه در منطقه ماند و آخرین دژ داعش را تصرف کرد.
این تمرینی که شما طی این سالها انجام دادید و فرماندهی که حاج قاسم با تاکتیکها و استراتژیهایی موفق شد را ما در هشت سال دفاع نداشتیم و فوقالعاده بود. قطعاً در پنتاگون این پیروزیها و اتفاقاتی که افتاد را بررسی میکنند که چطور شما توانستید به این موفقیتها برسید. جنابعالی بهعنوان یک سرباز و بهلحاظ اعتمادبهنفس چه احساسی دارید و شهید سلیمانی را چگونه میدیدید؟
ببینید حاج قاسم دشمن را حقیر میدید. همچنانی که رهبر معظّم انقلاب حقیر میبینند. همچنانی که امام دشمن را حقیر میدید. همچنانی که پیغمبر دشمنان خودش را حقیر میدید. این برگ برندهی حاج قاسم بود. واقعاً اعتمادبهنفس فوقالعادهای داشت.
در عملیاتها ضمن اینکه اطلاعات دقیق را برای طرحریزی از چند کانال اطلاعاتی میگرفت، امّا همیشه دشمن را حقیر میکرد. این باعث اعتمادبهنفس فرماندهان و نیروها میشد که به نیروهای داعشی هجوم ببرند. اعتمادبهنفس ایشان اعتمادبهنفس الهی بود؛ چون منبع عزت و قدرت را خدا میدانست و مادی و بشری نمیدانست. این را القاء و منتقل هم میکرد. اغناءسازی، القاء و همراهکردنش هم عجیب بود. به نظر بنده حاج قاسم یک حکیم به تمام معنا بود و این حکمت را در دوران دفاع مقدس فراگرفته بود و خداوند متعال نور خودش را در قلب و دل و زبان این آدم جاری کرده بود و خواستههای خداوند متعال بر دل و قلبش حاکم شده بود و بر زبانش جاری میشد. موقعی که بر زبانش جاری میشد همه تابع بودند.
بهعنوان نمونه عرض کنم؛ آمریکاییها وقتی میخواستند مرز عراق و سوریه را به تصرف دربیاورند، در منطقهی تنف یک مدار به شعاع 55 کیلومتری درست میکنند و یک مدار هم در ابوکمال درست میکنند و نیروهایشان را مستقر میکنند تا ارتباط مرزی سوریه و عراق را برای همیشه قطع کنند. حاج قاسم عملیاتی به نام والفجر یک طراحی میکند که از الضمیر آغاز میشود و نهایتاً تا تنف ادامه پیدا میکند و از الیانه تا حلبا مدار 55 را دور میزند تا جبلالغراب، جلغوت، سجزی، شارعالوعر، بئر طیاریه و مرز؛ یعنی فاصلهی آمریکاییها با آمریکاییهای جزیره را قطع میکند و ابتکار عمل را به دست میگیرد. این چیزی غیر از اعتمادبهنفس و شناخت تهدید و مقابلهی بهموقع با تهدید نیست. حاج قاسم اهل شناخت بود، امّا از آن مهمتر تصمیمساز و تصمیمگیر و عامل بهموقع بود. تأخیر نمیکرد و کار امروز را به فردا نمیانداخت. حاج قاسم واقعاً در کار اینگونه بود. در پیگیری کار برای رسیدن به نتیجه بینظیر و بیبدیل بود. حداقل من چنین آدمی سراغ ندارم. با آدمهای زیادی کار کردم، ولی در پیگیری کار و رساندن به نتیجه آدم بیبدیل و بینظیری بود.
یکی از ویژگیهای سوریه این بود که چند لشکر متنوع از نژادهای مختلف زیر یک پرچم جمع شدند که خیلی چشمگیر بود و چشمانداز آیندهی جهان اسلام هست. سوریه بستری برای جنگیدن فاطمیون، زینبیون و حیدریون شد و حزباللّه با آن تجربهای که در مقابل اسرائیل و جنگ شهری پیدا کرده بودند. به نظر شما ویژگی خاصی در سوریه نبود هم برای ما و هم برای دشمن که مهم باشد؟
سرآمد این زیبایی در بوکمال بود که حاج قاسم با اینها صحبت میکرد. شاید بعضیها فکر کنند تشکیل لشکر زینبیون، فاطمیون و حیدریون بهخاطر منافع ایران اسلامی باشد و بعضیها برای خودشان تهدید بدانند؛ امّا اینگونه نیست. تشکیل لشکر فاطمیون، زینبیون، حیدریون و حشدالشعبی برای سرکوبی دشمنان جبههی باطل و برای دفاع از مردم مظلوم با هر عقیده و مذهبی بود. در عراق حشدالشعبی هم از اهل تسنن و هم از مسیحیت دفاع میکرد. فاطمیون در حلفایا که مسیحیاند میجنگید. دنیا باید بداند که فاطمیون به دفاع از مسیحیان آمد. دنیا باید بداند که فاطمیون، زینبیون و حیدریون آمدند و شهرهای تدمر، سخنه، دیرالزور، حلب و شهرهای دیگر را آزاد کردند تا مردم به شهرهایشان برگردند و با آسایش زندگی کنند. این نیروها برای برای دفاع از جبههی حق و سرکوب و منکوبکردن جبههی باطل ساماندهی شدند که بخشی از فداکاریهایشان را در سوریه انجام دادند؛ امّا آنجایی که حاج قاسم اینها را فرماندهی میکرد در حلب و حماه بود.
در اینجا یک خاطرهای از بوکمال بگویم. عملیاتها در منطقهی شرق سوریه در تدمر آغاز شد و سخنه، شولا، غباقب، دیرالزور، صالحیه، چاههای شاعر، عقیربات، منطقهی بئر تونیان، بئر قدیم، منطقهی رصافه و شرق حلب همه آزاد شد تا به دیرالزور رسیدند و از آنجا بهسمت صله و المیادین پیشروی کردند. یک طرف جبهه المیادین و طرف دیگرش منطقهی محطهی الثانیه، حمیمه و مرز عراق است. حاج قاسم یک روز گفت هلیکوپتر را در تدمر آماده کنید و این فرماندهان از سپاه و حزبالله هم باشند. ایشان سوار هلیکوپتر شد و در منطقهی تل تاربنیه بین مرز عراق و سوریه فرود آمد؛ یعنی دقیقاً مقابل خط مقدم داعش با کمی فاصله فرود آمد. شهید والامقام ابومهدی مهندس با فرماندهان حشد منتظر ایشان بودند. آنجا عملیات آزادسازی قائم و ابوکمال طراحی شد. بحثهای قبلی که در سوریه و عراق انجام شده بود، در اینجا بحث نهایی مشترک صورت گرفت و نهایتاً حاج قاسم طرح عملیات مرکب و مشترک حشدالشعبی از داخل عراق و عملیات مرکب و مشترک حزباللّه، فاطمیون، زینبیون و سپاه با پشتیبانی ارتش از سمت سوریه را ابلاغ کرد و فردای آن روز با توجه به شناسایی و اطلاعات و آمادگی یگانها عملیات آغاز شد.
مدتی طول کشید تا ما به مرز عراق برسیم و از سمت محطهی الثانیه به نقطهی مرزی عباس خمسه برسیم. حشدالشعبی را حاج قاسم بهسمت شهرهای القائم و ابوکمال فرماندهی میکرد که نهایتاً منجر به محاصرهی ابوکمال شد و از 8 آبان که عملیات انجام شد تا 30 آبان این عملیات تمام شد. اگر اشتباه نکنم روز بیستونهم که آخرین دفاعیات داعش در حاشیهی فرات داشت تمام میشد، حاج قاسم در خانهی آن بنده خدای بوکمالی که خانهاش به تصرف داعش درآمده بود و بعد آزاد شد، قرارگاه تاکتیکی راهاندازی کرده بود و آنجا آن نامهی معروف را برای رهبر معظّم انقلاب نوشت و ارسال کرد.
زیباییاش در همان زیبایی است که حضرت زینب کبری فرمودند ما رأیت الا جمیلا؛ چون برای خدا زیباست و این کارها هم برای خدا بود؛ یعنی نیت رهبر معظّم انقلاب، نیت حاج قاسم، رزمندگان، مجاهدان، شهیدان، فاطمیون، زینبیون، حزبالله، حیدریون و حشدالشعبی الهی و خالصاً لوجهاللّه بود. این زیبایی آنجا رقم خورد و در آینده هم هر کجا نیاز شود رقم خواهد خورد.
بهعنوان آخرین سؤال، در هشت سال دفاع مقدس امثال شما تجربه کسب کردید و با فرماندهانی مثل حاج قاسم رابطه برقرار کردید و توفیقاتی بهدست آوردید و از آن عدم توفیقات درسهایی که یاد گرفتید تا به این دورهی حساس رسیدید. از آن هشت سال دفاع مقدس و عملیاتهایی که شما در آن شرکت کردید و در کنار حاج قاسم بودید برای ما بگویید.
حاج قاسم در هشت سال دفاع مقدس واقعاً خوش درخشید. من در عملیات طریقالقدس نبودم، ولی خودش آن خاطره را برای ما تعریف کرد. ایشان فرمانده محوری بود که دو گردان در عملیات طریقالقدس تحت امرش بودند و تا نزدیک پل سابله پیشروی کرد. پل سابله در عملیات طریقالقدس گلوگاه دشمن بود و تا آنجا پیشروی کرد و خودش بهشدت مجروح شد.
در عملیات فتحالمبین در منطقهی دالپری و چشمه سبز ورود کرد و تا تپههای 202 و نهایتاً تا رقابیه پیش رفت. در عملیات بیتالمقدس از کرخه عبور کرد و تا پادگان حمید و مرز کوشک پیشروی کرد. در عملیات خرمشهر یکی از فاتحان خرمشهر بود. در عملیات والفجر 8 پهنهی اروند را از نهر علیشیر و ابتر و ناهید درنوردید و دژهای دشمن را که سایت موشکی هدفش بود تصرف کرد و تا دریاچهی نمک و جادهی امالقصر پیشروی کرد.
در عملیات کربلای 5 تا غرب کانال پرورش ماهی پیشروی کرد. یادم هست شبی با مرتضی قربانی در یک کانال در دژ غرب کانال ماهی بودند. اصلاً آنجا کوه آتشفشان بود. هر نقطه به نقطهاش گلوله، خمپارهی 120، گلولهی توپ و کاتیوشا زمین را شخم میزد. اینها در سختترین جای جبهه، در حدود تقریباً 150 متری خط مقدم، نشسته بودند و آنجا عملیات را رهبری میکردند. سختترین جبهه مال حاج قاسم بود و محکم ایستاد. در دژ دریاچهی نمک لشکر 41 ثاراللّه واقعاً خوش درخشید و دشمن را منکوب کرد. در عملیات مهران تا ارتفاعات قلاویزان و در عملیات والفجر 10 و عملیات باعود و دیگر عملیاتها پیشروی کرد؛ امّا حاج قاسم در صحنههای سخت پیشتاز بود. یکی از فرماندهانی بود که در 28 عملیات آفندی علیه دشمن حماسه آفرید. زمانی که دشمن اصرار داشت جادهی اهواز – خرمشهر را قطع کند و یک بار دیگر خرمشهر را به تصرف درآورد، حاج قاسم حماسه آفرید و دشمن را تا پشت دژهای مرزی عقب راند.
امّا حاج قاسم یک بار منیت نکرد. خودش یکی از فاتحان خرمشهر بود، ولی همیشه میگفت احمد کاظمی و حسین خرازی فاتح خرمشهر بودند. در جنگ 33 روزه در مصاحبه هرچه صحبت میکرد از آیتاللّه سمات، سیدحسن نصراللّه، شهید عماد مغنیه و فرماندهان حزباللّه میگفت. حتی یک بار هم نگفت من این کار را کردم. اصلا منیت نکرد. اگر میگوییم مانند مالک اشتر بود، بهخاطر این بود که سه ویژگی داشت؛ اولاً امام خودش را خوب شناخت. ثانیاً متقی، اهل بصیرت و دشمنشناس بود. ثالثاً مجاهد فیسبیلاللّه بود.
حاج قاسم فقط در سوریه نبرد نکرد. حاج قاسم در عراق هفت استانی که درگیر جنگ با داعش بودند و پنج استان کامل سقوط کرده بود را فرماندهی کرد. از حاج قاسم در مورد آمرلی سؤال کردم که چه اتفاقی افتاد؟ گفت وقتی مردم و زن و بچههای شیعه در محاصره بودند ما دیدیم که خیلی سخت است. با ابومهدی سوار هلیکوپتر شدیم و در آمرلی فرود آمدیم. نیروهایی که داخل شهر بودند روحیه گرفتند و آنها را از داخل و یگانها را از بیرون بهسمت شهر هدایت کردیم. همین کار را در حلب کرد. حلب محاصره شده بود و با هلیکوپتر وسط داعشیها فرود آمد. اوّلین کسی بود که با هلیکوپتر در حلب فرود آمد.
اوّلین فردی بود که شبانه در فرودگاه دمشق فرود آمد. فرودگاه سقوط کرده بود و انتهای فرودگاه خاکریز خودمان بود و کمی آن طرفتر خاکریز دشمن بود. با توپ 23 ضدهوایی و تیر مستقیم باند فرودگاه را میزدند. جادهی عقبهی حلب مسدود شده بود. راه ارتباطی برای پشتیبانی، امکانات، حمل مجروح، انتقال اجساد مطهر شهدا قطع شده بود. جبهه دچار کمبود مهمات، امکانات، سلاح، تجهیزات و آذوقه برای نیروها بود. برای جلسه به دمشق رفت و شبانه اوّلین نفر خودش در فرودگاه حلب فرود آمد و بعد گفت بقیهی بچههای مردم بروند. اوّلین نفری بود که مجدداً در روز روشن در فرودگاه حلب فرود آمد. اوّلین نفری بود که با هلیکوپتر در جبلالغراب آمد که آن طرفش آمریکاییها و این طرفش داعشیها بودند. اوّلین نفری بود که با هلیکوپتر در شارع الورع و سد الوعر آمد. به حاج قاسم گفتیم جادهی سد الوعر کمین خور است و نمیتوانیم برویم. گفت با هلیکوپتر میرویم. گفتیم هلیکوپتر را داعش میزند. گفت اگر از زمین، از آسمان، از جناحین آتش ببارد من باید به سد الوعر بروم و به بچههای فاطمیون و دفاع مردمی سر بزنم.
آدمی با این روحیه، با این شجاعت، با این صلابت چهل سال در جهاد یک بار نگفت که من فاتح فاو، فاتح خرمشهر، فاتح حلب، فاتح ابوکمال بودم. اصلاً یک بار این مرد منیت نکرد و فقط برای خدا کار کرد. عبد خالص خدا بود. حاج قاسم اهل رازونیاز بود. در یک دورهای در حلب، شش ماه با این مرد در یک مکان بودم. میگویند اگر کسی را میخواهید بشناسید باید با آن همسفر شوید. من ندیدم این مرد یک ساعت قبل از نماز صبح بلند نشود. یک روزی دیدم صدای گریهوزاری میآید. گفتم شاید تلفن کردند و پدرش مرحوم شده، چون پدرش مریضحال بود. در را باز کردم دیدم در قنوت نماز وتر است. داشت رازونیاز میکرد و به هقهق افتاده بود. معمولاً سعی میکرد که اشک بریزد، چون اهل بکاء بود. واقعاً یک عابد به تمام معنا و مردمدار بود.
افسوس میخورم که چرا در دوران جوانی با این مرد محشور نشدم. من خودم دیدم که روی پای رزمندهی فاطمیون افتاد و پایش را بوسید. خودم دیدم بارها دست رزمندهها را میبوسید. حاج قاسم یک فرمانده مقتدر، متفکر، مبتکر، مدبر، خوشفکر، تاکتیکی به تمام معنا، استراتژیست و در کار قاطع بود؛ امّا از آن طرف دلی پرترحم و پرعطوفت داشت. واقعاً مصداق بارز آیهی «اَشِدّاءُ عَلَی الکُفّارِ رُحماءُ بَینَهُم» بود.