ابراهيم متقي، استاد دانشگاه تهران
نقشيابي ايران در محيط منطقهاي مربوط به شرايطي است كه آمريكا از سازوكارهاي «آشوب منطقهاي» بهره گرفت. مايكل لدين، نظريهپرداز محافظهكار آمريكايي رويكرد «تخريب سازنده» را قالب تئوريك حملة نظامي جورج بوش پسر به عراق و افغانستان عرضه کرد. بر اساس چنين رويكردي بود كه بوش پسر رهيافت «جنگ پيشدستانه» را در دستور كار خود قرار داد؛ امّا این نظریه مورد پذيرش بسياري از متحدين آمريكا در غرب آسیا و اروپا قرار نگرفت.
ايران براي مقابله با بيثباتيهاي ناشي از كنش نظامي و عملياتي آمریکا، راهبرد باثباتسازي منطقهاي از طريق «نقشيابي مسئولانه» را در دستور كار خود قرار داد؛ مقابله با تهديداتي همانند سياست تهاجمي آمريكا در محيط منطقهاي بهويژه در افغانستان و عراق نيازمند بهرهگيري از سازوكارهايي بود كه بتواند موازنة قدرت را در محيط منطقهاي بهوجود آورد. ايفاي چنين نقشي نيازمند مشاركت مسئولانة ايران در سازماندهي ارتش انقلابي در محيط منطقهاي بود. حملة آمريكا به افغانستان در شرايطي انجام گرفت كه ديپلماسي ايراني در افغانستان زمينگير شده بود و اين امر منجر به شهادت برخي از كارگزاران حوزة ديپلماتيك، رسانهاي و راهبردي ايران گرديد.
تقليلگرايي ژئوپليتيكي و ناديدهگرفتن كنش راهبردي در برابر تهديدات
مفهوم ديپلماسي منطقهاي در شرايطي اهميت دارد كه كارگزاران ساختاري كنش ديپلماتيك در چهارچوب «ديپلماسي دفاعي» بتوانند نقش مؤثري را در امنيتسازي منطقهاي ايفا نمايند. سردار سليماني توانست چنين فرآيندي را از طريق سازوكارهاي مقاومت و سازماندهي ارتش چندمليتي مقاومت فراهم آورد؛ درحاليكه برخي از مقامات پيشين ديپلماتيك ايراني به اين انگاره اشاره دارند كه در دوران بحران، وزارت امور خارجه ميتواند از سازوكارهاي كنترل تهديدات از طريق ابزارهاي ديپلماتيك بهره بگیرد؛ امّا همين افراد قادر نبودند تا زمينة لازم براي كنترل فضاي منطقهاي ايران در افغانستانِ دورة طالبان و القاعده را سازماندهي کنند. هرگاه بازيگران گريز از مركز همانند طالبانِ دهة 1370، القاعده و داعش ظهور پيدا ميكنند، طبيعي به نظر ميرسد كه از سازوكارهاي كنش تاكتيكي و راهبردي براي مقابله با اين بازيگران بهره گرفت. ناديدهگرفتن ضرورتهاي موازنة قدرت براي مقابله با بازيگران آشوبساز، جامعه و امنيت ملي ايران را در فضاي بحرانسازی ژئوپليتيكي قرارداده و چنين رويكردي ميتواند آيندة امنيت ملي ايران را با مخاطرههاي پيشبينينشده روبهرو سازد.
معاون پيشين وزارت امور خارجه در حوزة آسيا كه دربرگيرندة منطقة «هلال بحران» از افغانستان تا خاورميانه عربي بوده، در سخنراني انتقادي خود از نقش مقاومت در روند امنيتسازي به اين موضوع اشاره دارد كه «اگر ديپلماسي منطقهاي در وزارت امور خارجه بود، ايران ميتوانست به موازات مبارزة رزمندگانش با داعش با جامعة جهاني تعامل كند و بدون كمترين تغييري در سياستهاي نظامي خود، نقش خود را بهعنوان بازيگر جهاني در مقابله با تهديد تروريسم داعش بالا ببرد، جايگاه نظاميان خود را بهعنوان نجاتبخشان جهان از تهديد جريان تروريستی خطرناك ارتقاء بدهد و اجازه ندهد كه نهايتاً حتي روسيه هم مدعي ضرورت خروج ايران از سوريه باشد. در چند سال پيش، نوشتند كه اگر مبارزة سپاه قدس با داعش با ديپلماسي خردمندانه و فعال وزارت خارجه ايران همراه بود، بدون شك سپاه قدس بهجاي مداخلهگر به نيروي نجاتبخش جهان از تهديد تروريسم داعش بدل ميشد و ايران ميتوانست با تكيه بر اين موقعيت، حتي مانع خروج آمريكا از برجام شود.» بيان چنين رويكردي از سوي يكي از مقامات پیشین وزارت امور خارجه، بيانگر اين واقعيت تراژيك است كه اولاً، نقش ديپلماسي دفاعي در حوزة راهبردي ناديده گرفتهشده و بر اساس چنين انگارهاي احساس ميشود كه هرگونه مقابله با تهديدات تاكتيكي باید از طريق ديپلماتهاي اتوكشيده حاصل شود. مقابله با تهديدات ميداني و بازيگران ميداني نيازمند كنش تاكتيكي است. ثانياً، موضوع امنيت منطقهاي در فضاي آشوبزدة غرب آسیای دهة 1370 به بعد، چه ارتباطي با انگارة دونالد ترامپ براي خروج از برجام دارد؟
بيان چنين رويكردهايي بهمثابة اين است كه چنين ديپلماتهايي به اين موضوع واقف نيستند كه مشكل اصلي در نقشيابي راهبردي ايران در محيط منطقهاي نبوده، بلكه ناشي از جهتگيري ديپلماسي هستهاي و ساختار برجام بوده است. ماراتن ديپلماسي هستهاي نهتنها ضرورتها و واقعيتهاي راهبردي ايران را نتوانست تأمين كند، بلكه ايران را در سياهچالي گرفتار کرد كه منجر به اعادة تحريمهاي اقتصادي و گسترش هزينههاي زندگي جامعة ايراني گرديد. مثل اينكه دوستان برجامي به اين موضوع واقف نيستند كه ناكارآمدي برجام و ديپلماسی هستهاي منجر به شكلگيري فضاي تراژيك براي اقتصاد سياسي و اجتماعي ايران گرديده است!
ضرورتهاي مبارزه با تهديدات تاكتيكي در عرصه تاكتيكي
ضرورتهاي اصلي مقابله با تهديدات ايجاب ميكند كه هرگاه بازيگري نقش آشوبساز را در دستور كار خود قرار داد، باید از الگو و سازوكارهاي كنش متقابل براي ايجاد موازنه بهره گرفت. تحقق چنين رويكرد و راهبردي در سياست منطقهاي ايران از طريق سازماندهي «ارتش انقلابي» حاصل گرديد؛ ارتش انقلابي موردنظر ايران ماهيت چندمليتي داشته و سردار سليماني براي اوّلينبار توانست زمينههاي شكلگيري «ارتش انقلابي چندمليتي» در محيط منطقهاي آشوبزده را سازماندهي نمايد.
ايفاي چنين نقشي در ادبيات روابط بينالملل مورد توجه نظريهپردازاني همانند ريمون آرون قرار گرفته است؛ ريمون آرون كه در زمرة نظريهپردازان «رئاليسم تاريخي روابط بينالملل» محسوب ميشود، نظرية «راهبردي ديپلماتيك» را تئوريزهکرده و آن را بهعنوان زيرساخت قدرتسازي و امنيتسازي كشورها در فضاي سياست بينالملل ارائه ميدهد. نظرية راهبردي ديپلماتيك از اين جهت اهميت دارد كه نشان ميدهد چه بازيگراني در چه محيطهايي از قابليت لازم براي ايفاي نقش برخوردارند. چنين الگويي را همواره قدرتهاي بزرگ بخشي از سياست راهبردي خود قرار دادهاند و از آن براي بهينهسازي معادلة امنيت ملي بهره ميگيرند. بهطور مثال، ويليام برنز، رئيس سازمان اطلاعات مركزي آمريكا در دورة بايدن، در دوران رياستجمهوري باراك اوباما وارد عرصههاي راهبردي وزارت امور خارجة آمريكا میشود و بهعنوان معاون سياسي ايفاي نقش میکند.
درك ضرورتهاي راهبردي ايجاب ميكند كه نظريهپردازان و تحليلگران داخلي به اين موضوع ارائهشده از سوي جوزف فرانكل توجه داشته باشند كه هر نهادي داراي كارويژة خاص خود بوده و براي مقابله با الگوهاي كنش تهاجمي بازيگران باید از سازوكارهاي مربوط به موازنة قدرت بهره گرفت. شكلبندي موازنة قدرت ايجاب ميكند كه الگويي بهكار گرفته شود كه از سياست «تهديد در برابر تهديد» و «كنش تاكتيكي در برابر تهديد تاكتيكي» در محيط منطقهاي استفاده شود.
اهميت ارتش انقلابي در نقشيابي سياسي و راهبردي آن است؛ ارتش انقلابي ميتواند زمينة گسترش جبهة مقاومت را بهوجود آورد. جبهة مقاومت با روحيه و انگارههاي ذهني جامعة ايراني ارتباط دارد و آن را بخشي از سازوكارهاي هويتيابي و اثربخشي منطقهاي خود ميداند. گراهام فولر در مطالعات خود دربارة انگارة ايراني به اين موضوع اشاره دارد كه جامعة ايران بهويژه در دوران بعد از انقلاب اسلامي، انگارة بدبينانهاي نسبت به سياستهاي مداخلهگرايانه و تهاجمي آمريكا داشته است.
مفهوم ارتش انقلابي با انديشههاي راهبردي سردار سليماني ارتقاء پيدا كرده است؛ ارتش انقلابي در دورانهاي گذشته بر اساس سازوكارهاي جنگ چريكي شكل گرفته بود. در سالهاي بعد از جنگ سرد، دوران تاريخي جنگ چريكي پايان يافت و عصر جديدي مبتني بر ارتشهاي انقلابي بهوجود آمد. ويژگي اصلي ارتش انقلابي را ميتوان در هويتگرايي و سازماندهي فضاي مقاومت جستوجو کرد. انديشة مقاومت بر اساس ضرورتهاي هويتي و نيازهاي راهبردي گروههاي حاشيهايشده شكل گرفته است.
كاربرد ارتش انقلابي براي مديريت بحرانهاي منطقهاي
ارتش انقلابي داراي ريشههاي تاريخي تحوليابندهاي است. اوّلينبار ارتشهاي ملي بعد از وستفاليا شكل گرفت كه در مقايسه با نيروهاي نظامي فصلي، ماهيت انقلابي داشت. علت اصلي چنين رويكردي را ميتوان در سازماندهي و ساختار حرفهاي ارتشهاي جديد جستوجو کرد. در سالهاي بعد از جنگ دوم جهاني، زمينه براي ظهور جنگهاي چريكي بهوجود آمد؛ جنگهاي چريكي عموماً با چالشهاي ساختاري روبهرو شد و قادر به تأثيرگذاري بنيادين در تحول سياسي نبود.
انديشة ارتش انقلابي را ميتوان بخشي از نشانههاي كنش تاكتيكي ناشي از انقلاب اسلامي ايران دانست. انديشة انقلاب ايران با نشانههايي از صدور انقلاب، حمايت از مستضعفان، سازماندهي گروههاي حاشيهاي و نگرش راهبردي به گروههاي انقلابي با انديشة ديني پيوند خورده است. ارتش انقلابي در نگرش سردار سليماني مبتني بر سازماندهي گروههاي اجتماعي براي حفاظت از خود در شكلبندي منطقة آشوبزده تلقي ميشود. مقاومت زيربناي انديشة گروههاي هويتي حاشيه محسوبشده و زيرساخت بنيادين ارتش انقلابي را بهوجود آورده است. به اين ترتيب، پيوند انديشة مقاومت و ارتش انقلابي، محور اصلي سازماندهي ارتش چندمليتي در مكتب سردار سليماني قرار گرفته است.
تلاش سردار سليماني براي سازماندهي ارتش هويتي و چندمليتي در جهت ايجاد نظم جديد منطقه¬اي و عبور از فضاي امپراتورمحور انجام گرفته است. در دنياي سرمايهداري، تمامي كشورها به مركزيت امپراتوري توجه دارند. مركزيت امپراتوري در عصر استعمار فرانو تلاش دارد تا از سازوكارهاي فرهنگي، اجتماعي، رسانهاي و ارتباطي استفاده كند؛ درحاليكه اگر منافع آنان به خطر بيفتد، هيچ حدومرزي براي بيرحمي، خيانت يا وحشيگري وجود نخواهد داشت؛ چون خودشان منابع اصلي شرّي هستند كه به بار آمده است. انتقال از اين وضعيت براي تمامي گروههاي اجتماعي در فضاي كنش غيرانقلابي كاري دشوار است.
ضرورت كنش انقلابي در مقابله با تهديدات تاكتيكي
مقابله با نظام سلطه در انديشه و عمل تاكتيكي سردار سليماني بخشي از ذهنيت و ادراك ايراني براي نقش¬يابي در محيط منطقه¬اي بوده است. چنين ذهنيتي با روحية ايراني كه مبتني بر نشانههايي از كنش انقلابي، آزاديخواهي، عدالتگرايي و تحرك سياسي است، مغايرتداشته و يكي از چالشهاي ذهني جامعة ايران در مورد نوع نگاه آمريكا به حكومتهاي ايران باقي مانده است. ذهنيت ايراني در دوران انقلاب و سالهاي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي بر اساس «مقابله با نقش منطقهاي و الگوي كنش راهبردي ايالات متحده» شكل گرفته است. لوئيس به اين موضوع اشاره دارد كه غرب آسیا بعد از پيروزي انقلاب اسلامي با پيچيدگيهاي امنيتي و راهبردي روبهرو شده است.
نيروي مقاومت ميتواند زيرساختهاي لازم براي ارتش انقلابي را بهوجود آورد. هرگونه مقاومت، تابعي از سازوكارهاي كنش هويتي خواهد بود. هويتها نقش مؤثري در روند تمدنسازي ايفا خواهند كرد. سازوكارهاي تمدنساز مي¬تواند زمينة چنين انتقالي را با كمترين خونريزي و بيشترين محافظت از دستاوردهاي تمدني بهوجود آورد. هدف از سازماندهي چنين مجموعه¬اي از نيروهاي چندمليتي براي سازماندهي ارتش هويتي را مي¬توان بهينهسازي معادلة قدرت در محيط منطقه¬اي دانست.
نتيجهگیری
آمریکا عموماً از سياست تهاجمی و الگوي كنش غيرمسئولانه برای افغانستان 2001 و عراق 2003 بهره گرفت. كاربرد چنين سياستي از سوي جورج بوش پسر منجر به تشديد تضادهاي سياسي و منطقهاي با ايران گرديد. در چنين شرايط و فضايي، طبيعي به نظر ميرسد كه بازي سياست با آمریکا مبتني بر نشانههايي از همكاري و توازن نباشد. آمریکا با خروج از برجام و اعمال تحريمهاي يكجانبه، تضادهاي خود با دولت و جامعه ايران را گسترش داد. در چنين شرايطي، طبيعي به نظر ميرسد كه دولت ايران هرگونه انعطافپذيري در برابر آمریکا را با روحية ايراني هماهنگ ندانسته و آن را بهمثابة چالش جديدي در آيندة امنيتسازي خود تلقي نمايد.
ارتش انقلابي بخشي از سياستگذاري راهبردي كشورها در محيط پيراموني محسوب ميشود؛ ارتش انقلابي ميتواند ماهيت رهاييبخشی، آزاديبخشی يا هويتي داشته باشد؛ ارتش انقلابي مورد نظر سردار سليماني بر اساس شاخصهاي هويت و مقاومت شكل گرفته است؛ ارتش انقلابي كه سردار سليماني درصدد شكلگيري و گسترش آن بود، ماهيت هويتي، چندمليتي و ساختاري داشته است. هر يك از نشانههاي يادشده بيانگر آن است كه ايران نقش مركزي در ژئوپليتيك جهان اسلام عهدهداربوده و تلاش دارد تا در فضاي تضادهاي هويتي از سازوكارهاي مربوط به امالقراي اسلامي استفاده کند.
ضرورتهاي مقابله با تهديدات تصاعديابندة منطقهاي در جنوب غرب آسيا ايجاب ميكند كه جمهوري اسلامي از سازوكارهاي كنش تاكتيكي براي مقابله با تهديدات و بازيگران تهديدساز استفاده كند. اگرچه وزارت امور خارجه ميتواند نقش خود را بهعنوان تسهيلكنندة موضوعات راهبردي در حوزههاي منطقهاي ايفا کند؛ امّا بايد به اين موضوع واقف باشيم كه تمامي سفراي آمریکا در افغانستان، عراق، سودان و سوريه را افرادي تشكيل ميدهند كه ساليان طولاني نقش مؤثري در سرويسهاي اطلاعاتي، امنيتي و راهبردي آمريكا عهدهدار بودهاند. بهطور مثال، ميتوان به نقش ديويد پترائوس، نمايندة آمريكا در عراق اشاره کرد. پترائوس در دوران تاريخي فرماندهی نیروهای سنتكام را عهدهدار بود. در دوران تاريخي ديگر، پترائوس نقش رياست سازمان اطلاعات مركزي آمريكا را عهدهدار بود. افرادي همانند پترائوس براي ادارة بحرانهاي منطقهاي از قابليت لازم برخوردارند. آنان توانستند سازوكارهاي مربوط به ديپلماسي دفاعي را در دستور كار قرار دهند.
امّا پرسش نهايي این است كه چگونه افرادي همانند پترائوس در فضاي ديپلماتيك و روشنفكري آمريكا تحسين ميشوند؛ درحاليكه سازوكارهاي ايجاد ارتش انقلابي براي مقابله با تهديدات از طريق الگوهاي كنش غيرمستقيم ايران در برابر گروههاي تروريستي باید از سوي مقامات مسئول پيشين در وزارت امور خارجه مورد انتقاد قرار گيرد؟! شايد بتوان اين موضوع را يكي از شاخصهاي «شوربختي تاكتيكي ايران» در روند امنيتسازي منطقهاي دانست.