به مناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس، ویژه برنامه تلویزیونی «روایت حبیب» در هفت قسمت به بررسی زندگی شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی در دوران دفاع مقدس میپردازد. در این مجموعه برنامه بخشهای متنوعی از دوران دفاع مقدس شهید سلیمانی برای اولین بار از سیمای جمهوری اسلامی پخش خواهد شد. گزارشهایی از سیر اقدامات سردار سلیمانی از سال اول تا پایان جنگ، برشهایی از سخنان رهبر معظم انقلاب اسلامی در جمع رزمندگان لشکر حاج قاسم، گزارش هایی از رابطه شهید سلیمانی با شهدا و سخنان تبیینی و دیدهنشدهای از حاج قاسم سلیمانی درباره دوران دفاع مقدس از جمله بخشهای «روایت حبیب» است. «روایت حبیب» در ایام هفته دفاع مقدس هر شب از شبکه سه سیما پخش شد و در این برنامه محمدباقر قالیباف، محسن رضایی، سیدیحیی رحیم صفوی، جعفر اسدی، محمدعلی جعفری، علی فضلی، محمدرضا فلاحزاده، مرتضی حاجیباقری و ... با اجرای نادر طالبزاده مهمان «روایت حبیب» بودند.
در این گفتگو سردار محسن رضایی، مهمان روایت حبیب بودند که متن این گفتگو را در ادامه میخوانید:
جنابعالی در دورهی دفاع مقدس فرمانده حاج قاسم سلیمانی بودید و خیلی از افراد مبتکر و خلاق را برای فرماندهی انتخاب میکردید. اوّلین سؤالمان در رابطه با حاج قاسم سلیمانی این است که چه ویژگی در ایشان وجود داشت که ایشان را نسبت به بقیهی فرماندهان در همان سن کم متمایز میکرد؟
بسماللّهالرحمنالرحیم؛ بعضی از افراد مثل حاج قاسم سلیمانی ممکن است جثهی کوچکی داشته باشند، ولی دل بزرگی دارند که رویدادهای عظیمی را در تاریخ بهوجود میآورند. قاسم سلیمانی یکی از فرماندهان موفق ما در جنگ بود و در جبههی مقاومت بینالمللی استعدادهای بیشتری از خودش بروز داد. کار، کار سختی است؛ یعنی بهسادگی نمیشود از یکسری جوانان هجدهساله بیست یا بیستودوساله که همه شبیه هم هستند بتوان تشخیص داد که کدامیک چند سال دیگر تبدیل به یک قهرمان بزرگ میشوند؛ ولی تجربهی ما قبل از انقلاب خیلی به ما کمک کرد. ما قبل از انقلاب بهدلیل فشارهای سنگین رژیم و ساواک خیلی روی شناخت افراد توجه داشتیم، چون کافی بود یکی از اینها آدم ضعیفی باشد و در اوّلین دستگیری زیر شکنجه همه چیز را لو دهد؛ لذا در فشارهای سالهای 52 تا 57 که در صحنهی مبارزه بودیم آدمشناسی را خیلی جدی میگرفتیم و سعی میکردیم از هر ده نفری که ادعای مبارز یا چریکبودن میکردند با حساسیت زیاد بتوانیم تشخیص بدهیم که واقعاً کدامیک از اینها میتواند مرد مبارزه شود. این به ما کمک کرد. یک کمک دیگری که به ما شد این بود که تمام کسانی که من بهعنوان فرمانده انتخاب کردم و در سال اوّل جنگ حکم دادم، یک قابلیتی از خودشان در جبهههای مختلف نشان داده بودند. کافی بود که ما اینها را پیدا کنیم، لذا وقتی من فرمانده سپاه شدم از دهانهی فاو گرفته تا پیرانشهر، 1400 کیلومتر رفتم و آدمهایی را که در گوشهکنار محورها بودند را شناسایی کردم.
بعد از شناسایی وقتی به گلف یا همان پایگاه منتظران شهادت برگشتم، آقای باقری و رشید گفتند که شما از امام نقل کردید که ایشان به شما گفتهاند بروید جبههها را متحول کنید، امّا با این سفری که رفتید یک سال است که ما در جنگ به بنبست رسیدهایم و اصلاً حملات بزرگی نمیشود و هیچ راهی گشوده نمیشود. من به آنها گفتم در شناسایی خطوط مقدم آدمهایی را دیدم که اگر به آنها میدان بدهیم خرمشهر که هیچ از بغداد رد میشوند و فلسطین را آزاد میکنند. یکی از کسانی که من در سال دوم جنگ پیدایش کردم برادرمان قاسم سلیمانی بود که ویژگیهایی از خودش نشان داد که آن ویژگیها به من کمک کرد تا اطمینان پیدا کنم و حکم فرماندهی را به ایشان بدهم و تشخیصم این بود که ایشان یکی از فرماندهان قابل آیندهی ما خواهد شد.
چه ویژگی در ایشان بود که توانست فرمانده نیروی قدس شود؟ چه چیزی در ایشان بود و چه تشخیصی در ایشان وجود داشت که بتواند با ملیتهای مختلف ارتباط برقرار کند و همان همدلی که با بسیجیها، سپاهیها و ارتشیها دارند، همان همدلی، دلدادگی و ایثار را با ملیتهای مختلف داشته باشد؟
ببینید در آدمها دو ویژگی خیلی مهم است؛ یکی ظرفیت و دیگری قابلیت است. آدمهایی که ظرفیتها و قابلیتهای بزرگی دارند، همان روز اوّل بالفعل نیستند، بلکه اینها به مرور بالفعل میشوند. بعضی آدمها هستند به یک سطحی که میرسند دیگر متوقف میشوند، ولی بعضی آدمها مثل قاسم سلیمانی تا آخرین لحظه هم ظرفیت و هم قابلیتهایش در حال شکوفایی است. من از ایشان بهعنوان کلمهی طیبه نام میبرم. قاسم سلیمانی یک ویژگی که داشت از یک گروه رزمی شروع کرد. ما در فتحالمبین بهدنبال تیپ میگشتیم و تیپ یازدهم را نتوانسته بودیم تشکیل بدهیم. با شهید حسن باقری صحبت کردم و گفتم که ما ده تیپ تشکیل دادیم و یک تیپ دیگر میخواهیم، چون مانور ما در فتحالمبین یک منطقهی بزرگی بود و باید 2700 کیلومتر مربع را آزاد میکردیم. شهید باقری بعد از 48 ساعت به من گفت یک برادری به اسم قاسم سلیمانی هست که فرمانده بچههای کرمان است. ایشان را خواستیم و در همان لحظهی اوّل تشخیص دادیم ظرفیت و قابلیت فوقالعادهای دارند. یک تیپ به او دادیم که تیپ 41 ثاراللّه شد که در عملیاتهای بعد ایشان توانستند یک لشکر درست کنند.
بعد از جنگ هم یک منطقهی عظیمی را از سیستان و بلوچستان، کرمان و هرمزگان به ایشان دادیم، چون نیروهای ما در جنگ بودند، اشرار آمده بودند و عملاً این مناطق را اشغال کرده بودند. این مناطق خیلی وسیعتر از عملیاتهای جنگ بود و پیچیدگی زیادی داشت. آنجا ما با صدام و یک ارتش کلاسیک مواجه بودیم، ولی اینجا ایشان باید میرفت تمام این مناطق و کوهها را آزاد میکرد. نهتنها کوهها را گرفته بودند، بلکه مثلاً جادهی جیرفت به کهنوج را میبستند و اتوبوسها را خالی میکردند و زن و بچهی مردم را با وانت به کوهها میبردند. در سیستان و بلوچستان بعضی از ارتفاعات مسلّط به شهرها دست اشرار بود. ما وقتی قاسم سلیمانی را مسئول آنجا کردیم، ایشان هم باید فن نظامی را بهکار میبرد، هم باید یک جنگ نامنظم با اشرار انجام میداد، هم مردمی که در اشغال این اشرار بودند را سالم برمیگرداند. علاوه بر اینها ما با ایشان به این نتیجه رسیده بودیم که یکی از دلایلی که اینها موفق شدند فقر و بیکاری بود. بنابراین باید افراد را از بالای کوهها پایین میآوردیم و امکانات میدادیم تا دشتهای خیلی خوب جیرفت که در دو سه فصل میوه میدهد را آباد کنند. ایشان هم از بُعد اقتصادی، هم از بُعد اجتماعی و هم از بُعد نظامیِ جنگهای نامنظم موفق شدند و تمام این مناطق را کمتر از یک سال آرام کردند. افراد را از کوه پایین آوردند و حلقههای چاه آب برایشان درست کردند. کسانی که اسلحه داشتند از کوهها آمدند و مشغول به کشاورزی شدند و زمینها را آباد کردند.
من وقتی به مجمع تشخیص آمدم ایشان آرامش نداشتند و میگفتند من باید پیش شما بیایم. قبل از اینکه آقای وحیدی را مسئول کمیسیون سیاسی، دفاعی و امنیتی مجمع تشخیص بگذاریم، من حکم کمیسیون را به قاسم سلیمانی دادم. چند ماه ایشان اینجا بودند، بعد گفتند که آقارحیم به من گفته یا آنجا یا پیش من بیایید. من گفتم ترجیحم این است که شما در سپاه باشید. منظورم این است که آقای قاسم سلیمانی هیچ روز و هفتهای نبود که در حال شکوفایی نباشند. این شکوفایی هم به چند عامل برمیگشت؛ یکی آن روحیهی جهادی و ذات ناآرام ایشان برای خدمت بود. ایشان یک جا نمیتوانست آرام بگیرد و در خانه بنشیند یا احساس بازنشستگی کند. یک نهاد ناآرامی در دل ایشان، در خدمتگزاری و جهاد در راه خدا وجود داشت. ایمان ایشان یک عنصر مؤثری بود. آدم بسیار معتقد، مبتکری و خلاقی بودند؛ یعنی با هر مانعی که مواجه میشدند از خودش ابتکار و خلاقیت بروز میدادند.
این عوامل باعث شده بود که ایشان این ظرفیت را پیدا کنند و وارد فضای خارج از ایران، یعنی جبههی مقاومت شوند. البته ابتدای کار هم به این گستردگی نبود. قبل از اینکه ایشان بیایند، آقای وحیدی فرمانده سپاه قدس بود. ایشان که آمدند حزباللّه لبنان شکل گرفته بود و در عراق هم مسائلی داشتیم. بوسنی هرزهگوین هم فعال شده بود، ولی وقتی ایشان آمدند بهطور اساسی یک تحولی در جبههی مقاومت درست کردند. بعدها که مسئلهی عراق، سوریه و داعش پیش آمد، همینطور ظرفیت و قابلیتهای ایشان که نامحدود بود تا آخرین لحظهی عمرش مرتب بالفعل میکرد و وسعت ظرفیت پیدا میکرد.
مطبوعات و رسانههای اصلی غرب از یک مقطعی به بعد ایشان را انگشتنما و معرفی کردند و لقب ژنرال سایهها دادند. این کار تقریباً بیسابقه بود که روی یک ژنرالی دست بگذارند و بهعنوان هم مغز متفکر و هم خطر خیلی بزرگ مانور بدهند. درواقع رسانهی غربی ناگهان از یک نقطهای حاج قاسم سلیمانی را بزرگ کردند و کاخ سفید، رئیسجمهور و ژنرالهای آمریکایی ایشان را یک ابرژنرال و شکستناپذیر توصیف کردند و گفتند اگر او را شکست بدهید همه چیز تمام میشود. در رابطه با این موضوع شما از همان اوّل تحلیلی داشتید یا با خود ایشان صحبت کردید که چرا مطبوعات غرب دست روی ایشان گذاشتند و مانور میدهند؟
ببینید این خارج از واقعیت نبوده و واقعیت داشته است. ایشان واقعاً یک ابرقهرمان بودند. آنها میدانستند که بیشتر از این نمیتوانند این حقیقت را کتمان کنند، ولی در یک سطح گستردهای سعی میکردند چهرهی ایشان را تخریب کنند. بنابراین بزرگی ایشان بهعنوان یک واقعیتی در صحنه بود. من یک خاطرهای از این شکستناپذیری ایشان بگویم؛ اوّلین شکست ما عملیات رمضان بود. ما از سال دوم جنگ همیشه در حال پیروزی بودیم. سال اوّل جنگ ایران شکستهای زیادی خورد. حداکثر نیروهای مسلح ایران توانستند عراق را یک جایی تثبیت کنند، ولی سال دوم که پیروزیها شروع شد، پیدرپی حصر آبادان شکسته شد و ما در طریقالقدس به مرز بینالملل رسیدیم و در فتحالمبین 2700 کیلومتر سرزمین آزاد کردیم. عملیات رمضان اوّلین شکست دور جدید پیروزیهای ما بود.
لذا بگومگوهایی در فرماندهان شروع شده بود و من وقتی شنیدم خیلی غصهام گرفت. همهی فرماندهان را جمع کردم و گفتم من شنیدم شما با همدیگر چه صحبتی میکنید و من واقعاً ناراحتم. ما بهخاطر اعتقادمان به جنگ آمدیم. اگر کسی فکر میکند که نمیخواهد بجنگد آزاد است و میتواند برود. بعد از صحبتهای من که خیلی عاطفی و همراه با نگرانی بود، یکی دو نفر شروع به گریه کردند و بعد از آن چهار دقیقه سکوت فرماندهان را گرفت. یک مرتبه قاسم سلیمانی از میان اینها بلند شد و فضا را شکست و گفت برادر محسن شما چرا این صحبت را میکنید. ما همه از زن و بچه و کارمان گذشتیم و تا آخرین لحظه پای کار هستیم. ما زندگیمان را برای دفاع گذاشتیم و همه پای کار هستیم و از این شکست هم متأثر نیستیم. ممکن است حرف و حدیثهایی با هم زده باشیم، امّا ما برای عملیات بعد آمادهایم. بعد از ایشان حسین خرازی بلند شد و بعد از او یک نفر دیگر هم بلند شد. در حقیقت علت شکستناپذیری قاسم سلیمانی مال این بود که هیچ حادثهی تلخی او را به زانو در نمیآورد. آدم بسیار مقاومی بود و شرایط و حملات سخت و شهادتهای زیادی که در اطرافش صورت میگرفت او را نمیشکست. ایمان قوی که در دلش وجود داشت، هیچوقت شکست را به او تحمیل نمیکرد.
تمام فرماندهان یک رگ عرفانی قوی داشتند؛ چون انقلاب ما یک انقلاب ایدئولوژیک است و اصل و اساسش عرفان است، ولی در ایشان یک وجه دیگر که خیلی غالب بود و کمتر دیده شده این است که وقتی سخنرانی میکرد روی قلوب تأثیر میگذاشت. این عرفانی که در ایشان مخصوصاً در چشمهایش خیلی مشهود بود و عادی نبود را مقداری برایمان توضیح دهید.
ببینید عرفان چند نوع است؛ یک عرفان نظری هست که بعضیها در این عرفان پیشرفت بزرگی میکنند و کلامشان، کلام خیلی مؤثری است. بعضیها عرفانشان عملی است، مثلاً ریاضت میکشند. ما یک عرفان سومی هم داریم که به آن عرفان جهادی میگویند. یعنی آدمها هم از نظر نظری، هم از نظر عملی در میان مردم و در میان آتش برای دفاع از نوامیس یک ملتی ریاضت میکشند و سختیهای بسیار سختتری از عرفایی که ریاضتهای طولانی میکشند را به جان میخرند، ولی از ملت و ناموسشان دفاع میکنند. این ریاضت جهادی یک ریاضتی بود که در فرماندهان ما وجود داشت؛ یعنی در اوج سختیها توکل و تکیهشان به خدا بود و خدا را میدیدند. ما بهخاطر مسائلی که حتی در داخل کشور و عقب جبهه وجود داشت یک اصطلاحی داشتیم و میگفتیم برادرها گزارشمان را باید به خدا بدهیم و به کسی نگوییم.
لذا آن موقع شما میبینید که کمترین عکسها و فیلمها از این عزیزان هست. ما همیشه یکی از سختیهایمان این بود که به اینها میگفتیم بروید مصاحبه کنید و عملیات لشکرتان را توضیح بدهید، ولی اینها از دوربین و عکاسی فرار میکردند. این عکس، صوت و فیلمهایی که الان در دسترس هست بهندرت پیدا شدهاند. البته از لشکرها فیلمبرداری شده، امّا بهسختی میتوانستند فرماندهان را پیدا کنند؛ یعنی باید کمین میکردند تا یک فرماندهای را پیدا کنند و یک عکس یا فیلمی از او میگرفتند.
واقعاً سختیهای عجیبقریبی به قاسم، به حسین خرازی و سایر فرماندهان وارد میشد. مثلاً در عملیات بیتالمقدس که از جبههی شمال به جنوب حمله میشد، در قرارگاه کربلا قاسم با چند لشکر دیگر برای آزادسازی خرمشهر از شمال به جنوب حمله میکرد. شهید باقری و آقای رشید دو قرارگاه دیگر بودند و باید از کارون عبور میکردند تا بهصورت گازانبری در نزدیکیهای خرمشهر به هم میرسیدند. خب جبههای که آقای غلامپور و قاسم سلیمانی بودند تک جبههای بود و دشمن هم کاملاً آماده بود. در چهار پنج روز که ما توانستیم از کارون عبور کنیم، نیروهای قاسم و لشکرهای اطراف ایشان سختیهای بسیار زیادی کشیدند. شب حمله میکردند و خاکریزها را میگرفتند، دشمن روز حمله میکرد و خاکریزها را از اینها میگرفت. دوباره اینها شب حمله میکردند خاکریزها را میگرفتند، دوباره دشمن حمله میکرد. تا روز چهارم پنجم که لشکرهای روبهروی قاسم عقبهشان بسته شد، شروع به عقبنشینی کردند و لشکر 41 ثاراللّه و لشکرهای دیگر در تعاقب اینها تا مرز بینالملل پیش رفتند. در چهار پنج روز اوّل سختیهای فوقالعادهای به دوستان رسید.
یک علاقهی خاصی بین قاسم و بچههایش بود، وقتی دشمن بمباران شیمیایی میکرد و ایشان میدید که عزیزترینهایش جلوی چشمش در این مواد شیمیایی دارند شهید میشوند، خب چه ریاضتی بالاتر از این که یک انسان را به عرفان الهی نرساند.
کربلای پنج که یکی از طولانیترین عملیاتها بود. روز اوّل این عملیات یک بیسیمی بین شما و حاج قاسم ردوبدل میشود. قویترین سند جنگ بیسیمهاست. مستندترین سندی است که در هر جایی میشود ارائه کرد و از آن پاکتر و طیبتر سند نیست. یک مقدار در مورد این گفتوگویی که بین شما و ایشان ردوبدل شد و موضوع بشکهها برایمان توضیح دهید.
قبل از این مکالمه، یک مکالمهی دو سه ساعتهای با قاسم داشتم. ایشان با من تماس گرفت و گفت برادر محسن اینجا فتحالمبین هست و بگویید لشکرها بیایند تا بصره میتوانیم برویم. سه چهار ساعت قبل از این هم یک مکالمهای بین ما هست. شرایط بسیار سختی بود، چون غواصهای لشکر 41 ثاراللّه از آبگرفتگی بوارین باید به کانال ماهی میرسیدند و نور ستارگان سطح آب را روشن میکرد و غواصها از طریق دیدگاه دشمن دیده میشدند. ایشان یک نامهای برای من در همان ساعات نوشت و گفته بود اوضاع به چه صورت هست. از این مرحلهی اضطراب تا واردشدن به کانال ماهی و بعد پیروزی که ایشان به دست میآورد و میگوید اینجا فتحالمبین هست تا توپخانهای که ما برایش میگوییم، اینها یک سیری را از عملیات کربلای پنج نشان میدهد.
توپهای 203 میلیمتری مهمات بسیار بزرگ و حجیمی دارد و بُردش کمتر از 130 هست، ولی ما به آن بشکه میگفتیم؛ چون قدرت انفجار بالایی داشت. وقتی میخواستیم فرماندهان را تشویق کنیم و بگوییم نگران پاتکهای دشمن نباشید به ایشان میگفتیم وقتی شما به اینجا رسیدید ما میگوییم که بشکهها را شلیک کنند. بعد از شلیک، چون انفجار عظیمی در جبههی دشمن بهوجود میآمد بچهها بلند میشدند و در خط مقدم اللّهاکبر میگفتند و تشویق میشدند.
در عملیات کربلای پنج، حاج قاسم چه نقشی داشت؟ چه اقداماتی را انجام داد؟
حاج قاسم با تیپ الغدیر، لشکر 25 کربلا و لشکر 33 المهدی هم لشکر شده بودند. حساسیت کارشان این بود که اینها باید از داخل آبگرفتگی بروند عقبهی دشمنی که در شلمچه روبهروی ما بود را بگیرند. ما قبل از کربلای پنج، پنج بار در این منطقه حمله کرده بودیم و هر پنج عملیات طلسم شده بود؛ یعنی شلمچه طلسم جنگ بود؛ امّا قاسم و دو لشکر از آبگرفتگی عبور کردند و دشمن باورش نمیشد که ما داشتیم به پشت سرشان میرسیدیم و این طلسم را داشتیم میشکستیم. به همین دلیل بود که شکستن شلمچه مثل یک پیروزی بسیار بزرگی بود. بیش از آنکه ما به فکر رفتن به بصره بودیم، به فکر شکستن طلسم بودیم که بالاخره شکسته شد. این شوق و ذوقی که در صحبتهای قاسم میبینید مربوط به همین منطقه است.
امّا دشمن هم خیلی حساس شد؛ چون اوّلاً به بصره خیلی نزدیک شده بودیم و ثانیاً طلسمی که سرمایهگذاری بسیار زیاد دفاعی کرده بود را از هم فرو ریخته بودیم. لذا از روز سوم چهارم پاتکهای بسیار شدیدی به این منطقه شد، مخصوصاً منطقهای که دست قاسم سلیمانی و مرتضی قربانی بود، شدیدترین حملات اینجا میشد. بهطوری که عین غربال متر به متر گلوله آمده بود؛ یعنی بیست شبانهروز اینجا بدون وقفه حمله میشد و قاسم سلیمانی و یکی دو نفر در خط مقدم مانده بودند. یادم هست حاج قاسم یک مرتبه با من تماس گرفتند و گفتند برادر محسن حتی بسیجیها هم دیگر تحملشان تمام شده و دارند به عقب میآیند. این خبر نگرانکنندهای برای من بود، چون اگر این قسمت از خط سقوط میکرد دشمن شلمچه را دوباره میتوانست بگیرد و به همان طلسم خودش برگردد و آن را دوباره احیا کند. خیلی نگران بودم، تماس گرفتم که چه میخواهید، یک ساعت بعد حاج قاسم تماس گرفت و گفت بچهها تا من و مرتضی را با سر و صورت خاک و دود گرفته دیدند، خجالت کشیدند و برگشتند و خط را سفت گرفتند و آن نگرانی ما برطرف شد.
ارتباط دو لشکر آقای اسدی و حاج قاسم در کربلای پنج یک ارتباط صمیمانهای بود که توانستند خیلی از معابر را با هم فتح کنند. اگر خاطرهای دارید برایمان تعریف کنید.
بله؛ یکی از این رویدادهای خیلی تعیینکنندهای که به فرماندهی قاسم سلیمانی ارتباط دارد، رویداد روزهای آخر جنگ است؛ یعنی ایران قطعنامهی 598 را پذیرفته بود و همه فکر میکردند صدام هم صلح را میپذیرد. چند روز گذشت و همه منتظر بودند که از بغداد بیانیهی پذیرش 598 صادر شود، ولی بر خلاف انتظار همه، عراق به خرمشهر حمله کرد و با نیروی خیلی وسیعی آمد و جادهی خرمشهر به اهواز را بست و خرمشهر دوباره محاصره شد. در آن موقع حضرت امام تندترین پیام را از همین حسینیه به من دادند؛ یعنی احمدآقا تماس گرفت و گفت امام فرموده یا خرمشهر یا سپاه. به همین دلیل اسم آن عملیات را ما عملیات سرنوشت گذاشتیم. دربارهی این عملیات هم خیلی کم صحبت شده است که به چه صورت بود.
چون قبلش چند حمله عراق کرده بود، یک مقدار نیروهای ما از هم پاشیده بودند و یک جنگ تنبهتن بر سر جادهی اهواز – خرمشهر بین نیروهای ما با ارتش عراق اتفاق افتاد. قاسم سلیمانی و آقای اسدی روی همین جاده خودشان آر.پی.جی برداشته بودند و با ارتش میجنگیدند. جنگ بسیار سختی شد و 48 ساعت تمام جنگ وجود داشت. حاج قاسم تعریف میکرد که ما نماز صبح را که خواندیم یک لحظه چشم روی هم گذاشتیم، بعد بیدار شدیم دیدیم آفتاب دارد طلوع میکند. به اطرافمان که نگاه کردیم دیدیم تعدادی عراقی هم اینجا خوابیدند، چون جنگ تنبهتن بود و همه درهم رفته بودیم.
دوباره نیروهای ما سازماندهی شدند و حاج قاسم، آقای اسدی و آقای مرتضی قربانی جلو کشیدند و دشمن را تا مرز عقب راندند؛ امّا یک مرتبه عراق از سمت کرمانشاه وارد شد و بعد منافقین آمدند که منجر به عملیات مرصاد شد. بعد از اینکه ما 598 را پذیرفتیم، هفت هشت روز، جنگ بسیار سنگین و سختی صورت گرفت. وقتی ما عراق را عقب زدیم، بعد از هفت هشت روز 598 را پذیرفت. چرا این کار را کرد؟ چون از یازده بند، هشت بند به نفع ما بود. یکی دو ابهام وجود داشت که مسئولان سیاسی میگفتند باید این ابهامات را برطرف کنند تا ما بپذیریم. لذا دعوایی که شد بر سر این بود که صدام میخواست دوباره خرمشهر را بگیرد و بگوید من 598 را قبول ندارم و باید 599 را بنویسید و یکسری خواستههایی را در قطعنامهی بعدی به ایران تحمیل کند. به همین دلیل عملیات سرنوشت برای امام معنای خاصی داشت که باید صورت میگرفت.
با توجه به اینکه اشاره کردید و ممکن است خیلی به ماجرای حاج قاسم مرتبط نباشد، یکی از عملیاتهای بزرگ این بود که به بصره حمله شود و از شرق بصره میخواستید عملیات کنید. مجلهی فارن پالیسی بعد از 25 سال بعضی از اطلاعاتی این عملیات را فاش میکند که ایران میخواست یک حملهی بزرگی به شرق بصره کند و اگر پیروز میشد، جنگ همان موقع تمام میشد و ما پیروز میشدیم. در جای دیگری از این مقاله ریگان میگوید بههیچوجه این اتفاق نباید بیفتد و با هر وسیلهای که میشود جلویش را بگیرید؛ یعنی چراغ سبز به صدام برای استفاده از سلاح شیمیایی که آخر جنگ خیلی شدید استفاده شد. اگر امکان دارد دربارهی این مقطع و نقش ایشان در آن موقع توضیح بدهید.
نزدیکترین هدف استراتژیکی که ما کلاً در اختیار داشتیم و میتوانستیم با کمک آن به جنگ پایان بدهیم بصره بود؛ چون بصره یک استانی است که هم به خلیج فارس ارتباط دارد، هم تقریباً بخش عظیمی از انرژی عراق در آن است، هم جمعیت بسیار بزرگی دارد و هم موقعیت ژئوپلوتیک مهمی دارد؛ بنابراین چون فاصلهی ما با شهرهای استراتژیک بغداد و کرکوک زیاد بود و به بصره نزدیکتر بودیم، لذا یک بخشی از جنگ در اینجاست. مثلاً عملیات رمضان، عملیات بدر، عملیات خیبر، عملیات کربلای چهار، کربلای پنج و فاو حولوحوش بصره است؛ چون اگر ما میتوانستیم استان بصره را بگیریم جنگ را با یک پیروزی خیلی بزرگی به پایان میبردیم و احتمال سقوط صدام هم وجود داشت. بصره نقش بسیار تعیینکنندهای در کل ارتش عراق و نیروی دفاعی عراق دارد و از بُعد مردمی شصت درصد آنجا شیعه است. ما از این پایگاه میتوانستیم صدام را ساقط کنیم بدون اینکه اصلاً وارد بغداد شویم.
مقالهی فارن پالیسی که شما به آن اشاره کردید درست میگوید؛ چون دشمن هم این را فهمیده بود و آمریکاییها هم گفته بودند که اگر بصره سقوط کند سد مقابل ایران در ورود به منطقه شکسته میشود و هیچکسی دیگر جلودار ایران نیست و باید کمک کنیم تا بصره سقوط نکند. لذا همیشه اولویت بحثهای فرماندهان ما از جمله قاسم سلیمانی همین بود. مثلاً در بحث عملیات شمال غرب، چون ایشان و چند نفر دیگر از دوستان همچنان دنبال عملیات در بصره بودند ما اینها را با یک تیم در جنوب گذاشتیم و یک تیم هم در شمال غرب گذاشتیم. تقریباً بعد از دو سه ماه خودشان گفتند راهکاری برای ورود به بصره دیگر وجود ندارد؛ یعنی ما تا آخرین لحظه تلاش میکردیم که یک دسترسی به بصره پیدا کنیم و جنگ را اینجا بتوانیم با پیروزی خاتمه دهیم.
بعد از شهادت حاج قاسم، آیا در بین فرماندهان و کسانی که دانشگاه و آموزشگاههای نظامی ایران را اداره میکنند، نگاهی به آیندهی جهان اسلام در زمینهی آموزشی، تربیتی و تحولی داریم که بتوانیم نیروهایی شبیه حاج قاسم و ترکیبی از تجربهی فرماندهان تربیت کنیم؟ چگونه فرماندهی امروز باید تربیت شود و باید دنبال چه چیزی باشیم؟ آیا به این موضوع فکر شده و تبدیل به نظام آموزشی شده است؟
به نظر من این ارادهی رهبر معظّم انقلاب در گام دوم انقلاب است که اگر آغاز شود، میتواند سرآغاز پرورش آیندهی قهرمانان ملی ما باشد. در گام دوم انقلاب یک انقلاب مانندی باید صورت بگیرد. یک جریان انقلابی جدیدی در بین جوانهای نسل سوم و چهارم انقلاب ما باید صورت بگیرد. من معمولاً با نسل سومیها که صحبت میکنم، میگویم نسل اوّلیها یک انقلاب کردند و توانستند نظام شاهنشاهی را از بین ببرند و جمهوری اسلامی را مستقر کنند. نسل دومیهای انقلاب جنگ را درست کردند و در هرکدام از این دو حادثه قهرمانان بزرگی تربیت شدند؛ ولی نسل سومیها مهمترین انقلابی که باید بکنند در فرهنگ و اقتصاد کشور است. نسل سوم و چهارم باید به این اراده و به این همت بلند برسد که دست به یک تحولات بزرگ در اقتصاد و فرهنگ بزند؛ چون هم در اقتصاد ما جنگ شده و هم فرهنگ ما مورد هجوم قرار گرفته است. در این جنگ اقتصادی و فرهنگی میشود قهرمانان بسیار بزرگی هم در حوزهی نظری و معرفتی، هم در حوزهی عملی و میدانی بهوجود بیاید.
خوشبختانه جبههی مقاومت که پیشران گام دوم انقلاب هست، زمینهی بسیار مناسبی است که افرادی مثل قاسم سلیمانی درست کنند. انشاءاللّه مکتب قاسم سلیمانی در جریان سوم انقلاب خواهد بود و این تداوم پیدا کند و نسل سوم و چهارم بیایند و ساخته شوند و قهرمانان بزرگی از دل اینها بهوجود بیاید